پارت ۱۱ دشت باز
ا ت: چه اتفاقی افتاده
بانو مین اومد جلو و دست. ات رو گرفت
بانو مین : ا ت تو توی دهکده بیهوش شدی الان حالت خوبه ؟
ا ت : اره ولی سرم تیر میکشه
بانو مین : طبیعیه برات میگم غذا بیارن برو یکم استراحت کن
ا ت : مرسی و خانم الی کجاس
بانو مین: اون تورو تنها گذاشت الانم سیاه چاله هست
با ین حرف یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد. بدون اینکه حرفی بزنم دویدم
بانو مین: ات کجا میریی ( استرس تعجب
سریع به دروازه سیاه چاله رسیدم یه سرباز جلومو گرفت
سرباز : بانوی من ...
ات بدون اینکه اجازه بده سرباز ادامه حرف رو بگه گفت : برو کنار ( داد جدی
سرباز : بله بانو من
از پله پایین اومدم
و سلول روبه روم بود. دویدم و به سمت الی رفتم
ا ت : الی ( تعجب ) حالت خوبه ؟
الی :صورتش رو بالا آورد : بله خانم شما حالتون خوبه منو ببخشید
ا. ت : چه اتفاقی افتاد
الی : خانم منو ببخشین ( گریه )
ا ت : بگو چیشد ( داد )
الی : چند تا پسر مزاحم شدن و منم عصبانی شدم و با چوب به سرم زدن بعد دیگه چیزی نفهمیدم ( گریه استرس )
ا ت : خدای من ( استرس
همون لحظه بلند مین اومد
بانو مین : دخترم بلند شو بریم
ا ت ؛: تقصیر الی نیست چند تا پسر مزاحمش شدن و اون مقابله کرده و به سرش چوب زدن تقصیر الی نیس ( جدی و استرس )
بلند مین : راست میگی ( تعجب و استرس ) باشه باشه سرباز الی رو از سلول ازاد کن
بانو مین و ا ت از سیاه چاله بیرون اومدن و به سمت امارت رفتن و
شام رو خوردن و خوابیدن
از فیک راضی هستین ؟
بانو مین اومد جلو و دست. ات رو گرفت
بانو مین : ا ت تو توی دهکده بیهوش شدی الان حالت خوبه ؟
ا ت : اره ولی سرم تیر میکشه
بانو مین : طبیعیه برات میگم غذا بیارن برو یکم استراحت کن
ا ت : مرسی و خانم الی کجاس
بانو مین: اون تورو تنها گذاشت الانم سیاه چاله هست
با ین حرف یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد. بدون اینکه حرفی بزنم دویدم
بانو مین: ات کجا میریی ( استرس تعجب
سریع به دروازه سیاه چاله رسیدم یه سرباز جلومو گرفت
سرباز : بانوی من ...
ات بدون اینکه اجازه بده سرباز ادامه حرف رو بگه گفت : برو کنار ( داد جدی
سرباز : بله بانو من
از پله پایین اومدم
و سلول روبه روم بود. دویدم و به سمت الی رفتم
ا ت : الی ( تعجب ) حالت خوبه ؟
الی :صورتش رو بالا آورد : بله خانم شما حالتون خوبه منو ببخشید
ا. ت : چه اتفاقی افتاد
الی : خانم منو ببخشین ( گریه )
ا ت : بگو چیشد ( داد )
الی : چند تا پسر مزاحم شدن و منم عصبانی شدم و با چوب به سرم زدن بعد دیگه چیزی نفهمیدم ( گریه استرس )
ا ت : خدای من ( استرس
همون لحظه بلند مین اومد
بانو مین : دخترم بلند شو بریم
ا ت ؛: تقصیر الی نیست چند تا پسر مزاحمش شدن و اون مقابله کرده و به سرش چوب زدن تقصیر الی نیس ( جدی و استرس )
بلند مین : راست میگی ( تعجب و استرس ) باشه باشه سرباز الی رو از سلول ازاد کن
بانو مین و ا ت از سیاه چاله بیرون اومدن و به سمت امارت رفتن و
شام رو خوردن و خوابیدن
از فیک راضی هستین ؟
- ۵.۴k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط