اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت_72

اونقدر توخودم بودم وقتی به اطراف نگاه کردم دیدم خیلی ازخونه دور شدم وهوا به کل تاریک شده نفس کلافه ای کشیدم ویه ماشین گرفتم وبرگشتم خونه داشتم می رفتم سمت خونم که برای یه لحظه ایستادم وبه درخونه پناه خیره شدم وبرگشتم به عقب وزنگ وفشردم وبعدازچنددقیقه درباز شدو رفیق پناه عزیزی در وباز کرد بادیدنم باتعجب گفت:

_سلام خوبین؟

_سلام ممنونم...خانم صادقی هست؟

_بله اما شرمنده نمیتونم خبرش کنم بیاد دمه در حالش خوب نیست داره استراحت میکنه

سری تکون دادم وکنارش زدم وهمونطور گفتم:

_اشکال نداره‌...خودم میرم پیشش

از پروییم ناباور بادهن باز بهم خیره شد و هیچ نگفت ونگاهی به خونه انداختم باندیدنش فهمیدم تو اتاقش رفتم سمت اتاقش ودر وزدم وکه صداش به گوشم خورد...💔
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌙#پارت_73_غزل ولم کنلبخندی رولبام شکل گرفت ودر وا...

#اغوش_استاد🌙#پارت74_چیکارکنم تا دست ازسرم برداری؟_از رضا فاص...

#آغوش_استاد#پارت71_خوبی عزیزم؟باحرص دستام ومشت کردم نگاهم وا...

#اغوش_استاد🌙#پارت_70حرفایی که بابی رحمی هربار بهش زده بودم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط