آغوشاستاد

#آغوش_استاد
#پارت71

_خوبی عزیزم؟

باحرص دستام ومشت کردم نگاهم وازشون گرفتم که نگاهم تو نگاه خندون دکتر مهراد گره خورد واز خونه پناه زدم بیرون و رفتم سمت واحد خودم و سوئیچ ماشینم وبرداشتم

وخواستم بزنم بیرون که پشیمون شدم و سوئیچ وپرت کردم رو میز واز خونه زدم بیرون؛

رفتم توخیابون وبی هدف راه می رفتم وهمش اون صحنه چنددقیقه پیش جلوی چشمام بود با یادآوریش فقط خشم درونم بیشتر می شد وخودمم نمیدونم ازچی وچرا اینطوری رفتار میکنم...واقعا چمه؟


چراباید جلوی رضا دربیام ونذارم با پناه ازدواج کنه بعدشم اصلا ازکجامعلوم پناه باهاش ازدواج کنه؟
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#اغوش_استاد🌙#پارت_72اونقدر توخودم بودم وقتی به اطراف نگاه کر...

#اغوش_استاد🌙#پارت_73_غزل ولم کنلبخندی رولبام شکل گرفت ودر وا...

#اغوش_استاد🌙#پارت_70حرفایی که بابی رحمی هربار بهش زده بودم ا...

#اغوش_استاد🌙#پارت_69رضا نگاهم کرد پوزخندی زدوگفت:_خودت چی فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط