عشقجنایت
#عشق_جنایت 🔪
پارت56
تهیونگ:حالت خوبه؟
یِنا:اره
تهیونگ:چرا انقدر تو فکری؟
یِنا:تو فکر نه بابا....
تهیونگ:نگرانی نه؟
یِنا:اوهوم...اگه اتفاقی برای تو بیوفته چی؟
تهیونگ:چرا برای من نه بابا تو مراقب خودت باش
یِنا:باش...
من برم پیش میا باهاش کار دارم بعداً میام
تهیونگ:اوک
ویو اتاق میا:
شوگا:میا؟
میا:هوم؟
شوگا:یه بوس میدی؟
میا:نهههههههههه
شوگا:اوکی اوکی(خنده)
میا:ممنون که هستی....
شوگا:ممنون از تو...
تو اگه باشی منم هستم....
یِنا:سلام
میا:اوه اوه(سرفه)بلعه؟
یِنا:بیا بریم کافه شرکت باهات کار دارم...
میا:اوک
شوگا بمون من الان میام....
یِنا:میا اومد و رفتیم کافه شرکت نشستیم و درمورد نقشه ای که کشیدیم و نقش میا که خیلی خطرناک بود برای بچه ی توی شکمش حرف زدیم...
میا:چیکار داری؟
یِنا:درباره نقشه ای که کشیدیم
میا:خوب؟
یِنا:تو نقشت خیلی خطرناکه
میا:چرا؟خوبه...
یِنا:به فکر بچه توی شکمت باش
میا:خو.....(ینا میپره تو حرفش)
یِنا:نه همین که گفتم نقشت میوفته برای من تو هم به شوگا میگی حامله ای و اینکه با شوگا میمونی تا ازت مراقبت کنه...
میا:هوففف باشه
یِنا:هوففف نداره خودت میدونی که جینو یا لیا هم همین و بهت میگفتن....
میا:اوک
یِنا:خوب بیا بریم
چائون:سلام خوشگله
یِنا:چائون؟
چائون:اوهوم خودمم
یِنا:چیکار داری؟
چائون:انگار دلت میخواد بمیری نه؟(پوزخند)
مهم نیست تو بمیری همه میمیرن...
یِنا:حرف دهنت و بفهم
چائون:لیا کو؟
یِنا:به تو چه گمشو
چائون:بازم بر میگردم
یِنا:به کیرم که بر میگردی
چائون:(پوزخند)
میا:این کی بود؟
یِنا:چائون خواهر لیا
میا:واقعا؟
یِنا:اره
میا:بریم
یِنا:اوک
میا:رفتیم بالا که لیا همه رو خبر کرد و گفت بریم جلسه...
وقتی رفتیم جلسه در باره موصوع نقشه ای که برای چائون ریختیم حرف زدیم....
بعدم همه رفتیم خونه.....
ادامه دارد:-)
پارت56
تهیونگ:حالت خوبه؟
یِنا:اره
تهیونگ:چرا انقدر تو فکری؟
یِنا:تو فکر نه بابا....
تهیونگ:نگرانی نه؟
یِنا:اوهوم...اگه اتفاقی برای تو بیوفته چی؟
تهیونگ:چرا برای من نه بابا تو مراقب خودت باش
یِنا:باش...
من برم پیش میا باهاش کار دارم بعداً میام
تهیونگ:اوک
ویو اتاق میا:
شوگا:میا؟
میا:هوم؟
شوگا:یه بوس میدی؟
میا:نهههههههههه
شوگا:اوکی اوکی(خنده)
میا:ممنون که هستی....
شوگا:ممنون از تو...
تو اگه باشی منم هستم....
یِنا:سلام
میا:اوه اوه(سرفه)بلعه؟
یِنا:بیا بریم کافه شرکت باهات کار دارم...
میا:اوک
شوگا بمون من الان میام....
یِنا:میا اومد و رفتیم کافه شرکت نشستیم و درمورد نقشه ای که کشیدیم و نقش میا که خیلی خطرناک بود برای بچه ی توی شکمش حرف زدیم...
میا:چیکار داری؟
یِنا:درباره نقشه ای که کشیدیم
میا:خوب؟
یِنا:تو نقشت خیلی خطرناکه
میا:چرا؟خوبه...
یِنا:به فکر بچه توی شکمت باش
میا:خو.....(ینا میپره تو حرفش)
یِنا:نه همین که گفتم نقشت میوفته برای من تو هم به شوگا میگی حامله ای و اینکه با شوگا میمونی تا ازت مراقبت کنه...
میا:هوففف باشه
یِنا:هوففف نداره خودت میدونی که جینو یا لیا هم همین و بهت میگفتن....
میا:اوک
یِنا:خوب بیا بریم
چائون:سلام خوشگله
یِنا:چائون؟
چائون:اوهوم خودمم
یِنا:چیکار داری؟
چائون:انگار دلت میخواد بمیری نه؟(پوزخند)
مهم نیست تو بمیری همه میمیرن...
یِنا:حرف دهنت و بفهم
چائون:لیا کو؟
یِنا:به تو چه گمشو
چائون:بازم بر میگردم
یِنا:به کیرم که بر میگردی
چائون:(پوزخند)
میا:این کی بود؟
یِنا:چائون خواهر لیا
میا:واقعا؟
یِنا:اره
میا:بریم
یِنا:اوک
میا:رفتیم بالا که لیا همه رو خبر کرد و گفت بریم جلسه...
وقتی رفتیم جلسه در باره موصوع نقشه ای که برای چائون ریختیم حرف زدیم....
بعدم همه رفتیم خونه.....
ادامه دارد:-)
- ۴.۰k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط