زوالعشق پارتشصتونه مهدیهعسگری

#زوال_عشق🌷 #پارت_شصت_و_نه🌷 #مهدیه_عسگری🌷

با صدای اهورا سرمو آوردم بالا:چه رشته ای میخونی هانا؟!....

_حسابداری....

_کاری چیزی پیدا نکردی که اومدی منشی این اسکل خان شدی....

بازم طبق معمول خندید و من بازم به این فکر کردم که این چقدر خوش خندست....

_نه خب الان اینقدر حسابدار زیاده که کار پیدا نمیشه....

دیگه چیزی نگفتیم که معجون هارو آوردن....
چشمای اهورا با دیدنشون برق زد و گفت:وای نمیدونی چقدر خوشمزست بخور مشتری میشی....

تو دلم لبخند تلخی زدم و گفتم:تو که نمیدونی من هر روز با بردیا میومدم اینجا و از این معجون ها میخوردم و دلیل انتخاب این کافی شاپ هم طعم معرکه معجوناش بود.....

معجون ها رو که خوردیم اهورا از جاش بلند شد و گفت:تو برو بشین تو ماشین منم الان حساب میکنم میام....

سری تکون دادم و سوییچ و ازش گرفتم و از اون کافی شاپ خاطره انگیز زدم بیرون و سوار ماشین شدم.....

چند دقیقه بعد هم اهورا اومد و سوار شد و با انرژی گفت:خب خانوم خانوما حالا کجا بریم؟!...

_نه دیگه ممنون من باید برگردم سرکارم....

اخم شیرینی کرد و گفت:ای بابا خیلی ندیده ریخت اون گوریلی که هی میگی سرکار سرکار...بعدم فکر کن امروز مرخصی و با یه آقای خوشتیپ و جنتلمن میخوای بری عشق و حال....

بازم به من فرصت اعتراض نداد و راه افتاد....جلوی یه پارک بزرگ ایستاد و کمربندش و باز کرد و گفت:پیاده شو....

کمربندمو باز کردم و از ماشین پیاده شدم....باهم به سمت پارک رفتیم و قبل از اینکه بشینیم اهورا مثله بچها با ذوق گفت:هانا پارک خلوته نظرت چیه بریم تاب بازی؟!...

با چشمای گشاد شده نگاش کردم ....این واقعا خله....بدون اینکه بزاره حرفی بزنم دستمو کشید و به سمت وسایل بازیا برد....
دیدگاه ها (۲۷)

توجه توجهبچها تعداد خیلی کمه رمان و شات کنین منم اگه تا فرد...

#زوال_عشق💜 #پارت_هفتاد💜 #مهدیه_عسگری💜 منو نشوند رو تاب و ب...

#زوال_عشق🌼 #پارت_شصت_و_هشت🌼 #مهدیه_عسگری🌼 چیزی نگفتم و به ...

نظراتون و زیر این پست بگید💓

part ³اون صدای امیلی بود؟جونگکوک گوشاش رو تیز کرد که صداهارو...

Blackpinkfictions پارت۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط