Kiss me
Kiss me
p 8
کوک : عا سلام خانم ( تعظیم کرد )
مامان ات : دیگه چیکارا با دخترم کردی ؟؟
کوک :هیچی
ات : ماماننننن
مامان ات: اوکی من میرم پیش خالت تنها باشین بهتره ( لبخند )
کوک : ولی خانم این دوتا اینجان
ته و جیمین : نگهبانتونیم
مامان ات : اره ... خدافظ
ات: هوفف
چند دیقه بعد :
کوک ویو :
داشتم میرفتم پیش ات تو اتاقش بود صدای گریه میومد داشت با خودش حرف میزد پچ پچ پیکرد خواستم درو باز کنم که یه جیغ بنفش کشید ....
کوک : اتت
جیمین : چیشده
ات : من ... من میترسم من از تاریکی میترسم ( خو عزیزم مرض داری میری تو تاریکی )
کوک : اروم باش ( ات رو بغل کرد )
ته : ات خوبی
ات : کوک میشه کیفمو بدی
کوک : باشه
ته ویو :
ات تو کیفش یه اسپری در اورد من میدونستم اون چیه اون دختر افسردگیه قوی عی داره و مشکل تنفسی...
ته : ات مطمئنی خوبی ؟؟
کوک : این چیه ؟؟؟
ات: هیچی
کوک : گفتم این چیه ؟ ( بلند )
ات : سرم داد نزن عوضییییی ( عربده )
کوک : ات ؟؟؟؟؟
ات : خفه شووووووو فقط از خونم گمشین بیرون ( رفت تو سالن نشست به یجا خیره شد )
کوک : ات چشات قرمزه یخ بیارم
ات : نه
"" گوشی ات زنگ خورد
مکالمشون :
ات : چیه ؟ ( بی حال )
یونی دختر خالشه
یونی : سلام ات جونی خوبی
ات : اره ( بی حال )
یونی : صدات که اینو نمیگه
ات : میشه بنالی ( بلند )
یونی : اره .... میگم من دارم با بکی میام اونجا
ات : هرغلطی میخوای بکنی بکن ( قطع کرد )
.................................................
کوک : کی بود
ات : میشه باهام حرف نزنین
چند دیقه بعد:
ات ویو :
فضای خونه خیلی سنگین بود یونی و بکی هم اومده بودن بکی ( پسر خالش ) و کوک نگا های سنگینی روم داشتن داشتم روانی میشدم .....
ات : چتونه ؟؟؟؟ چرا اینطوری نگام میکنی بکی
بکی : عاااا مشکلیه
یونی : بکی ات حالش خوب نیست ول کن
ته: ات چیزی میخوری
ات : نه مرسی
**** کوک به ات پیام داد
کوک : ات میخوام یه چیزی بگم میدونم الان وقتش نیست ولی دارم میترکم ...
ات : بگو
کوک: دوست دارم ات
ات : ( به کوک نگا کرد )
جیمین : چیزی شده ؟؟
ات : ام نه
کوک: خب ؟؟؟
ات : منم ولی به روی خودت نیار
کوک : جدیییییی
ات : اره اروم باشیا
.....................................
بکی : خب نمیخواین حرفی بزنین
یونی : اها ات مامانت گفت بگم که چمد روز نمیاد میتونین اینجا بمونین همگی دور هم چطوره
ات : هوم خوبه
ته : ما میریم پس
ات : بشین
جیمین : بشین زز نزن
ته : باش
ات : خب بریم بخوابیم ساعت دوازده هه
**** همه رفتن بخوابن چون جا کم بود یونی و بکی تو اتاق مامان ات خوابیدن
ته و جیمین و کوک و ات هم تو اتاق ات خوابیدن ( کوک و ات رو تخت خوابیدنا )
کوک : ات ( دوستان حرفاشون خیلی اروم میزنن )
ات : بل
کوک : میشه برگردی سمتم بغلت کنم
ات ( برگشتم سمتش صورتامون خیلی نزدیک بود البته این چیز جدید نبود که با صدای ته به خودمون اومدیم)
ته : جیمینپاتو بردار .......
.
p 8
کوک : عا سلام خانم ( تعظیم کرد )
مامان ات : دیگه چیکارا با دخترم کردی ؟؟
کوک :هیچی
ات : ماماننننن
مامان ات: اوکی من میرم پیش خالت تنها باشین بهتره ( لبخند )
کوک : ولی خانم این دوتا اینجان
ته و جیمین : نگهبانتونیم
مامان ات : اره ... خدافظ
ات: هوفف
چند دیقه بعد :
کوک ویو :
داشتم میرفتم پیش ات تو اتاقش بود صدای گریه میومد داشت با خودش حرف میزد پچ پچ پیکرد خواستم درو باز کنم که یه جیغ بنفش کشید ....
کوک : اتت
جیمین : چیشده
ات : من ... من میترسم من از تاریکی میترسم ( خو عزیزم مرض داری میری تو تاریکی )
کوک : اروم باش ( ات رو بغل کرد )
ته : ات خوبی
ات : کوک میشه کیفمو بدی
کوک : باشه
ته ویو :
ات تو کیفش یه اسپری در اورد من میدونستم اون چیه اون دختر افسردگیه قوی عی داره و مشکل تنفسی...
ته : ات مطمئنی خوبی ؟؟
کوک : این چیه ؟؟؟
ات: هیچی
کوک : گفتم این چیه ؟ ( بلند )
ات : سرم داد نزن عوضییییی ( عربده )
کوک : ات ؟؟؟؟؟
ات : خفه شووووووو فقط از خونم گمشین بیرون ( رفت تو سالن نشست به یجا خیره شد )
کوک : ات چشات قرمزه یخ بیارم
ات : نه
"" گوشی ات زنگ خورد
مکالمشون :
ات : چیه ؟ ( بی حال )
یونی دختر خالشه
یونی : سلام ات جونی خوبی
ات : اره ( بی حال )
یونی : صدات که اینو نمیگه
ات : میشه بنالی ( بلند )
یونی : اره .... میگم من دارم با بکی میام اونجا
ات : هرغلطی میخوای بکنی بکن ( قطع کرد )
.................................................
کوک : کی بود
ات : میشه باهام حرف نزنین
چند دیقه بعد:
ات ویو :
فضای خونه خیلی سنگین بود یونی و بکی هم اومده بودن بکی ( پسر خالش ) و کوک نگا های سنگینی روم داشتن داشتم روانی میشدم .....
ات : چتونه ؟؟؟؟ چرا اینطوری نگام میکنی بکی
بکی : عاااا مشکلیه
یونی : بکی ات حالش خوب نیست ول کن
ته: ات چیزی میخوری
ات : نه مرسی
**** کوک به ات پیام داد
کوک : ات میخوام یه چیزی بگم میدونم الان وقتش نیست ولی دارم میترکم ...
ات : بگو
کوک: دوست دارم ات
ات : ( به کوک نگا کرد )
جیمین : چیزی شده ؟؟
ات : ام نه
کوک: خب ؟؟؟
ات : منم ولی به روی خودت نیار
کوک : جدیییییی
ات : اره اروم باشیا
.....................................
بکی : خب نمیخواین حرفی بزنین
یونی : اها ات مامانت گفت بگم که چمد روز نمیاد میتونین اینجا بمونین همگی دور هم چطوره
ات : هوم خوبه
ته : ما میریم پس
ات : بشین
جیمین : بشین زز نزن
ته : باش
ات : خب بریم بخوابیم ساعت دوازده هه
**** همه رفتن بخوابن چون جا کم بود یونی و بکی تو اتاق مامان ات خوابیدن
ته و جیمین و کوک و ات هم تو اتاق ات خوابیدن ( کوک و ات رو تخت خوابیدنا )
کوک : ات ( دوستان حرفاشون خیلی اروم میزنن )
ات : بل
کوک : میشه برگردی سمتم بغلت کنم
ات ( برگشتم سمتش صورتامون خیلی نزدیک بود البته این چیز جدید نبود که با صدای ته به خودمون اومدیم)
ته : جیمینپاتو بردار .......
.
۱۷.۵k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.