《مدرسه رویایی》
《مدرسه رویایی》
(پارت ۳)
تو کلاس، من و میا روی نیمکت دوم بودیم. نیمکت اول، جیمین و جونگ کوک نشسته بودن. وقتی جونگ کوک برگشت و یه چشمک ریز به میا زد، منم متوجه شدم.
**ا.ت:** (تو دلش گفت) *اینا که خیلی بهم نزدیک شدن... چقدر هم چشمک میزنن.*
**میا:** (زیر لب، خندید) «هیچی نیست بابا! داره مسخرهبازی درمیاره.»
آره، میا و جونگ کوک قضیهشون از این حرفا گذشته بود. چند وقتی بود یواشکی با هم قرار میذاشتن، ولی فقط من خبر داشتم و البته جیمینم خبر داشت چون جونگ کوک تمام راز هاش رو به دوست صمیمیش میگه ، و میا هم تمام رازهای منو به جونگ کوک میگفت. مثلاً همین که من دلم یه جورایی پیش جیمین گیر کرده!
من هر وقت به جیمین نگاه میکردم، انگار قلبم میخواست از سینم بیاد بیرون ! قلبم مثل چی میکوبید و سعی میکردم اصلاً بهش نگاه نکنم. میدونستم عاشقش شدم، ولی باید جلوی خودم رو میگرفتم.
یه روز معلم ریاضی داشت توضیح میداد. جیمین یهو آروم برگشت سمت جونگ کوک.
**جیمین:** «کوک، تو این فرمول رو فهمیدی؟ من کلاً قاطی کردم.»
**جونگ کوک:** (یه نگاه شیطنتآمیز به میا انداخت، و با صدای بلند گفت) «نه بابا، منم نفهمیدم. این درس خیلی سخته. تو باید از باسوادترین فرد کلاس بپرسی!»
جیمین نگاهش افتاد به من. انگار که تا حالا به این گزینه فکر نکرده بود. یه لحظه مکث کرد.........
☆ ممنون میشم حمایتم کنید ☆
(پارت ۳)
تو کلاس، من و میا روی نیمکت دوم بودیم. نیمکت اول، جیمین و جونگ کوک نشسته بودن. وقتی جونگ کوک برگشت و یه چشمک ریز به میا زد، منم متوجه شدم.
**ا.ت:** (تو دلش گفت) *اینا که خیلی بهم نزدیک شدن... چقدر هم چشمک میزنن.*
**میا:** (زیر لب، خندید) «هیچی نیست بابا! داره مسخرهبازی درمیاره.»
آره، میا و جونگ کوک قضیهشون از این حرفا گذشته بود. چند وقتی بود یواشکی با هم قرار میذاشتن، ولی فقط من خبر داشتم و البته جیمینم خبر داشت چون جونگ کوک تمام راز هاش رو به دوست صمیمیش میگه ، و میا هم تمام رازهای منو به جونگ کوک میگفت. مثلاً همین که من دلم یه جورایی پیش جیمین گیر کرده!
من هر وقت به جیمین نگاه میکردم، انگار قلبم میخواست از سینم بیاد بیرون ! قلبم مثل چی میکوبید و سعی میکردم اصلاً بهش نگاه نکنم. میدونستم عاشقش شدم، ولی باید جلوی خودم رو میگرفتم.
یه روز معلم ریاضی داشت توضیح میداد. جیمین یهو آروم برگشت سمت جونگ کوک.
**جیمین:** «کوک، تو این فرمول رو فهمیدی؟ من کلاً قاطی کردم.»
**جونگ کوک:** (یه نگاه شیطنتآمیز به میا انداخت، و با صدای بلند گفت) «نه بابا، منم نفهمیدم. این درس خیلی سخته. تو باید از باسوادترین فرد کلاس بپرسی!»
جیمین نگاهش افتاد به من. انگار که تا حالا به این گزینه فکر نکرده بود. یه لحظه مکث کرد.........
☆ ممنون میشم حمایتم کنید ☆
- ۸.۱k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط