درذهناو
#در_ذهن_او
ᴾᴬᴿᵀ ⁵ (اخر)
هان توی شوک بود . نمیتونست باور کنه که لینو فلیکس و کشته . یعنی تنها کسی که بهش اعتماد داشت همچین کاری کرد؟
اشکاش و پاک کرد و دفتر پرت کرد اون طرف اتاق . از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد .
شب شد .
لینو بلاخره رسید خونه .
هان خیلی عصبانی بود . نمیتونست خودشو کنترل کنه .
ترجیح داد بره تو اتاق و طرف لینو نره و خودشو اروم کنه .
لینو رفت تو اتاقش که دید دفترش افتاده گوشه دیوار . عصبانی شد . رفت تو اتاق هان :
هاننن... مگه بهت نگفته بودم حق نداری اینا رو بخونی؟
هان نتونست خودشو کنترل کنه . از رو تخت بلند شد و گردن لینو رو گرفت و چسبوند به دیوار و همونطور اشکاش سرازیر میشد
_تو چطور تونستی این کار و با فلیکس بکنی؟
هان ولم کن برات توضیح میدم
_چیو میخوای توضیح بدیییییی؟ اینکه فلیکس و کشتی؟
لینو نمیتونست نفس بکشه...
هان هم کنترلش و از دست داده بود و نمیدونست داره چیکار میکنه..
موقعی به خودش اومد که دیر شده بود..
الان هان با دستای خودش لینو رو کشت..
دیگه خیلی دیر شده..
سریع لینو رو ول کرد و عقب رفت . خیلی ترسیده بود . از اتاقش دوید بیرون که چشمش افتاد به دفتر لینو .
رفت و دفتر و برداشت..
این صفحه رو چرا نخونده بود؟..
متن :
"نوشتن رمان و اینکه تو رمانی که مینویسم قاتل دوستم باشم خیلی سخته . همیشه فلیکس و دوست داشتم اما اینکه توی کوه برای هیونجین خود.کشی کرد برام سخته . هرچی از تنفری که نسبت به فلیکس نوشتم و قاتل فلیکس بودم ، همه اینا جهت تمرین برای رمانم بود و من قاتل هیچکس نیستم . همه اینا در ذهن من بود"
«توی این سناریو لینو رو شبیهخودم کردم »
ᴾᴬᴿᵀ ⁵ (اخر)
هان توی شوک بود . نمیتونست باور کنه که لینو فلیکس و کشته . یعنی تنها کسی که بهش اعتماد داشت همچین کاری کرد؟
اشکاش و پاک کرد و دفتر پرت کرد اون طرف اتاق . از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد .
شب شد .
لینو بلاخره رسید خونه .
هان خیلی عصبانی بود . نمیتونست خودشو کنترل کنه .
ترجیح داد بره تو اتاق و طرف لینو نره و خودشو اروم کنه .
لینو رفت تو اتاقش که دید دفترش افتاده گوشه دیوار . عصبانی شد . رفت تو اتاق هان :
هاننن... مگه بهت نگفته بودم حق نداری اینا رو بخونی؟
هان نتونست خودشو کنترل کنه . از رو تخت بلند شد و گردن لینو رو گرفت و چسبوند به دیوار و همونطور اشکاش سرازیر میشد
_تو چطور تونستی این کار و با فلیکس بکنی؟
هان ولم کن برات توضیح میدم
_چیو میخوای توضیح بدیییییی؟ اینکه فلیکس و کشتی؟
لینو نمیتونست نفس بکشه...
هان هم کنترلش و از دست داده بود و نمیدونست داره چیکار میکنه..
موقعی به خودش اومد که دیر شده بود..
الان هان با دستای خودش لینو رو کشت..
دیگه خیلی دیر شده..
سریع لینو رو ول کرد و عقب رفت . خیلی ترسیده بود . از اتاقش دوید بیرون که چشمش افتاد به دفتر لینو .
رفت و دفتر و برداشت..
این صفحه رو چرا نخونده بود؟..
متن :
"نوشتن رمان و اینکه تو رمانی که مینویسم قاتل دوستم باشم خیلی سخته . همیشه فلیکس و دوست داشتم اما اینکه توی کوه برای هیونجین خود.کشی کرد برام سخته . هرچی از تنفری که نسبت به فلیکس نوشتم و قاتل فلیکس بودم ، همه اینا جهت تمرین برای رمانم بود و من قاتل هیچکس نیستم . همه اینا در ذهن من بود"
«توی این سناریو لینو رو شبیهخودم کردم »
- ۵.۲k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط