part96
تهیونگ: آره چون ا/ت اشتباه کرده یعنی سوءتفاهم شده مشکلی نیست تا چند روز دیگه اوکیش میکنم احتمال ۹۹درصد میدم که ا/ت برمیگرده
جونهو: اون یک درصد چی؟
تهیونگ: اگر ا/ت لجبازی نکنه نه برمیگرده
جونهو: ولی بعید بدونم برگرده
تهیونگ: من یه چیزی میدونم که میدونم خودم کاری میکنم برگرده
جونهو: ا/ت وقتی ناراحت باشه خیلی به خودش سخت میگیره هیچی نمیخوره پس نمیخوام مریض بشه
تهیونگ: حواسم هست
جونهو: بهت اعتماد دارم
تهیونگ: 😊
فردا
ا/ت
رفتم پشت در اتاق شیشه ای پدربزرگم
ا/ت: آقاجون میتونم بیام داخل
پدربزرگ: بیا
ا/ت: میتونیم باهم حرف بزنیم وقت داری؟
پدربزرگ: آره عزیزم
ا/ت:من میخوام از شرکت استعفا بدم
پدربزرگ: چرا عزیزم؟
ا/ت: درسته به شما قول دادم ولی واقعا من ناراحتم نمیتونم میخوام مهاجرت کنم خارج از شهر و برم پیش مامانم
پدربزرگ: انتخاب با خودته من نمیخوام بپرسم که چی بین شما اتفاقی افتاده ولی فهمیدم کی خیلی بد بوده حتما که جدا شدید چون شما خیلی عاشق هم بودید
ا/ت: چیکار میشه کرد آقاجون خب من میگم تهیونگ به من خیانت کرد
پدربزرگ: نه نه این حرف اینجا زدی نمیتونی یه جای دیگه بزنی چون تهیونگ نوه من و من میدونم عاشقته اون هیچکاری نمیکنه که تورو از دست بده من شاید تو یه کاری کرده باشب قبول میکردم ولی تهیونگ رو نه
ا/ت: دستت درد نکنه آقاجون یعنی داری میگی که من به تهیونگ خیانت کردم آقاجون نمیگم بیشتر ولی کمتر از اینکه تهیونگ عاشقم بود من عاشقش نبودم منم خیلی عاشقش بودم آقاجون
پدربزرگ: من از وقتی تهیونگ بدنیا اومده میشناسم
ا/ت: اقاجون شما الان داری به من توهین میکنی
پدربزرگ: نه عزیزم ولی میخواستم بگم که تهیونگ اینکارو نمیکنه
ا/ت: باشه اقاجون من تصمیم خودم رو گرفتم فردا میخوام برم
پدربزرگ: به این زودی میخوای بری؟
ا/ت: اره بلیت گرفتم با هواپیما میرم
پدربزرگ: باشه ولی هرماه بیای دلمون برات تنگ میشه
ا/ت: منم دلم تنگ میشه 😊خب من دیگه برم خدافظ
پدربزرگ: خدافظ
اشکامو پاک کردم و برگشتم داخل خونه
تهیونگ همین که منو دید دستشو گذاشت دور کمر کیونگ می منم بدون اینکه اهمیت بدم سریع از پله ها رفتم بالا که افتادم
ا/ت:اییی
تهیونگ
کیونگ می: برای اینکه ا/ت حسودی کنه دستت رو گذاشتی دور کمرم
تهیونگ: آره منظور دیگه ای نداشتم فکر دیگه ای نکن
ا/ت: ایی
سریع رفتم سمت پله ها
تهیونگ: ا/ت خوبی؟
چیزی نگفت و رفت تو اتاقش
کیونگ می: من تورو درک نمی کنم یه لحظه میخوای کاری کنی حسودی کنه و یه لحظه هم نگرانش میشی
تهیونگ:تو رابطه ما دخالتی نکن
کیونگ می: تو اول نگاه کن ببین رابطه ای وجود داره یا نه؟
تهیونگ: من و ا/ت عاشق هم هستیم
کیونگ می: چه عاشقی که تو اینجا از من برای حسودی کردن او استفاده میکنی....
#فیک
#سناریو
جونهو: اون یک درصد چی؟
تهیونگ: اگر ا/ت لجبازی نکنه نه برمیگرده
جونهو: ولی بعید بدونم برگرده
تهیونگ: من یه چیزی میدونم که میدونم خودم کاری میکنم برگرده
جونهو: ا/ت وقتی ناراحت باشه خیلی به خودش سخت میگیره هیچی نمیخوره پس نمیخوام مریض بشه
تهیونگ: حواسم هست
جونهو: بهت اعتماد دارم
تهیونگ: 😊
فردا
ا/ت
رفتم پشت در اتاق شیشه ای پدربزرگم
ا/ت: آقاجون میتونم بیام داخل
پدربزرگ: بیا
ا/ت: میتونیم باهم حرف بزنیم وقت داری؟
پدربزرگ: آره عزیزم
ا/ت:من میخوام از شرکت استعفا بدم
پدربزرگ: چرا عزیزم؟
ا/ت: درسته به شما قول دادم ولی واقعا من ناراحتم نمیتونم میخوام مهاجرت کنم خارج از شهر و برم پیش مامانم
پدربزرگ: انتخاب با خودته من نمیخوام بپرسم که چی بین شما اتفاقی افتاده ولی فهمیدم کی خیلی بد بوده حتما که جدا شدید چون شما خیلی عاشق هم بودید
ا/ت: چیکار میشه کرد آقاجون خب من میگم تهیونگ به من خیانت کرد
پدربزرگ: نه نه این حرف اینجا زدی نمیتونی یه جای دیگه بزنی چون تهیونگ نوه من و من میدونم عاشقته اون هیچکاری نمیکنه که تورو از دست بده من شاید تو یه کاری کرده باشب قبول میکردم ولی تهیونگ رو نه
ا/ت: دستت درد نکنه آقاجون یعنی داری میگی که من به تهیونگ خیانت کردم آقاجون نمیگم بیشتر ولی کمتر از اینکه تهیونگ عاشقم بود من عاشقش نبودم منم خیلی عاشقش بودم آقاجون
پدربزرگ: من از وقتی تهیونگ بدنیا اومده میشناسم
ا/ت: اقاجون شما الان داری به من توهین میکنی
پدربزرگ: نه عزیزم ولی میخواستم بگم که تهیونگ اینکارو نمیکنه
ا/ت: باشه اقاجون من تصمیم خودم رو گرفتم فردا میخوام برم
پدربزرگ: به این زودی میخوای بری؟
ا/ت: اره بلیت گرفتم با هواپیما میرم
پدربزرگ: باشه ولی هرماه بیای دلمون برات تنگ میشه
ا/ت: منم دلم تنگ میشه 😊خب من دیگه برم خدافظ
پدربزرگ: خدافظ
اشکامو پاک کردم و برگشتم داخل خونه
تهیونگ همین که منو دید دستشو گذاشت دور کمر کیونگ می منم بدون اینکه اهمیت بدم سریع از پله ها رفتم بالا که افتادم
ا/ت:اییی
تهیونگ
کیونگ می: برای اینکه ا/ت حسودی کنه دستت رو گذاشتی دور کمرم
تهیونگ: آره منظور دیگه ای نداشتم فکر دیگه ای نکن
ا/ت: ایی
سریع رفتم سمت پله ها
تهیونگ: ا/ت خوبی؟
چیزی نگفت و رفت تو اتاقش
کیونگ می: من تورو درک نمی کنم یه لحظه میخوای کاری کنی حسودی کنه و یه لحظه هم نگرانش میشی
تهیونگ:تو رابطه ما دخالتی نکن
کیونگ می: تو اول نگاه کن ببین رابطه ای وجود داره یا نه؟
تهیونگ: من و ا/ت عاشق هم هستیم
کیونگ می: چه عاشقی که تو اینجا از من برای حسودی کردن او استفاده میکنی....
#فیک
#سناریو
- ۲۰.۳k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط