(پارت ۹)
(پارت ۹)
"جین"
که من گشنم شد (خخخخ)زهره مار به چی میخندی؟ (هیچی) رو به نامجون گفتم: نامی من گشنمه.
نامی: خوب من چیکار کنم؟
بیا اینم از رفیقی که ما داریم. هعی
من: چیزی نداری بخورم.
نامی :چرا الان صبر کن من تو جیبمو بگردم شاید باشه. خو ندارم دارم رانندگی میکنم بنظرت چیزی دارم؟
من: هر وقت رانندگی میکنی چیز نداری؟
فکر کنم فهمید چی گفتم که یه جوری نگام کرد یه جوری نگام کرد که از صد تا فهش هم بدتر بود. (نگا تاکید کرد دو بار گفت)
منم دیگه چیزی نگفتم تا که رسیدیم به عمارت. هوپی رو که صندلیه عقب خوابیده بود بیدار کردم و دِ برو که رفتیم به سوی آشپز خونه. که با یه دختر مواجه شدم. خوب از بالا شروع کنیم. موهای بلوند چشای آبی آسمانی لبای نازک که مشخص بود پوستش رو کنده (چرا؟) وسط توصیفم نپر (چشم استاد) لباس سفید با دامن سیاه که تو تنش خیلی خوشمل بود.
ولی خودمونیما چقد خوشگله. ولی یه دقه صبر کن این جلبک اینجا چیکار میکنه؟ (اها حالا شد جلبک) همینی که هست.
ازش پرسیدم اینجا چیکار میکنه. نمیدونم چی تو صدام بود که یه دفعه فکر کردم به خودش لرزید. ولی سریع جمعش کرد.ولی من خودم خیلی عصبی بودم که چرا یه دختر اینجاست؟ وقتی برگشت به سمتم خیلی آسوده شروع کرد به زیر و رو کردن من ازش پرسیدم تموم شد که در کمال پرویی گفت اره. دیگه داشتم بیشتر عصبانی میشدم. (چیه خودت زیر و روش کردی میخوای اون نکنه) تو ببند. (بی ادب اعصاب نداره)
موقعی که گفت اسیره و به عنوان خدمتکار اینجا کار میکنه فهمیدم باید یه ربطی به جونگ کوک داشته باشه. با جمله ی ادبت میکنم اومدم بیرون و به سمت اتاق جونگ کوک رفتم. من هرجوری شده باید این دختر رو سر جاش مینشوندم.
نامی و هوپی هم که صدای داد منو شنیده بودن دنبالم اومدن که نامی گفت: نامی: جین این کی بود؟
من: نمیدونم.
نامی: الان داری کجا میری؟
من: دارم میرم اتاق جونگ کوک تا ازش بپرسم کی بود.
نامی: مگه مغز خر خوردی ساعت و نگاه کن.
وایستادم و به ساعتم نگاه کردم. اوه اوه ساعت ۴ صبح بود. معلومه که الان خوابه.
من: خوب پس بعدا میپرسم.
نامی :اوهوم پس من رفتم بخوابم .
بعد رو به هوپی گفت :تو که فکر نکنم خوابت داشته باشه.
هوپی: چرا اتفاقا خیلی خوابم میاد.
با این حرفش همه زدیم زیر خنده.
و بعد به اتاق هامون رفتیم و بعد از تعویض لباس هام به سمت تخت رفتم و سعی کردم بخوابم.
"جین"
که من گشنم شد (خخخخ)زهره مار به چی میخندی؟ (هیچی) رو به نامجون گفتم: نامی من گشنمه.
نامی: خوب من چیکار کنم؟
بیا اینم از رفیقی که ما داریم. هعی
من: چیزی نداری بخورم.
نامی :چرا الان صبر کن من تو جیبمو بگردم شاید باشه. خو ندارم دارم رانندگی میکنم بنظرت چیزی دارم؟
من: هر وقت رانندگی میکنی چیز نداری؟
فکر کنم فهمید چی گفتم که یه جوری نگام کرد یه جوری نگام کرد که از صد تا فهش هم بدتر بود. (نگا تاکید کرد دو بار گفت)
منم دیگه چیزی نگفتم تا که رسیدیم به عمارت. هوپی رو که صندلیه عقب خوابیده بود بیدار کردم و دِ برو که رفتیم به سوی آشپز خونه. که با یه دختر مواجه شدم. خوب از بالا شروع کنیم. موهای بلوند چشای آبی آسمانی لبای نازک که مشخص بود پوستش رو کنده (چرا؟) وسط توصیفم نپر (چشم استاد) لباس سفید با دامن سیاه که تو تنش خیلی خوشمل بود.
ولی خودمونیما چقد خوشگله. ولی یه دقه صبر کن این جلبک اینجا چیکار میکنه؟ (اها حالا شد جلبک) همینی که هست.
ازش پرسیدم اینجا چیکار میکنه. نمیدونم چی تو صدام بود که یه دفعه فکر کردم به خودش لرزید. ولی سریع جمعش کرد.ولی من خودم خیلی عصبی بودم که چرا یه دختر اینجاست؟ وقتی برگشت به سمتم خیلی آسوده شروع کرد به زیر و رو کردن من ازش پرسیدم تموم شد که در کمال پرویی گفت اره. دیگه داشتم بیشتر عصبانی میشدم. (چیه خودت زیر و روش کردی میخوای اون نکنه) تو ببند. (بی ادب اعصاب نداره)
موقعی که گفت اسیره و به عنوان خدمتکار اینجا کار میکنه فهمیدم باید یه ربطی به جونگ کوک داشته باشه. با جمله ی ادبت میکنم اومدم بیرون و به سمت اتاق جونگ کوک رفتم. من هرجوری شده باید این دختر رو سر جاش مینشوندم.
نامی و هوپی هم که صدای داد منو شنیده بودن دنبالم اومدن که نامی گفت: نامی: جین این کی بود؟
من: نمیدونم.
نامی: الان داری کجا میری؟
من: دارم میرم اتاق جونگ کوک تا ازش بپرسم کی بود.
نامی: مگه مغز خر خوردی ساعت و نگاه کن.
وایستادم و به ساعتم نگاه کردم. اوه اوه ساعت ۴ صبح بود. معلومه که الان خوابه.
من: خوب پس بعدا میپرسم.
نامی :اوهوم پس من رفتم بخوابم .
بعد رو به هوپی گفت :تو که فکر نکنم خوابت داشته باشه.
هوپی: چرا اتفاقا خیلی خوابم میاد.
با این حرفش همه زدیم زیر خنده.
و بعد به اتاق هامون رفتیم و بعد از تعویض لباس هام به سمت تخت رفتم و سعی کردم بخوابم.
۲.۰k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.