+یونگی حاضر شدی؟
+یونگی حاضر شدی؟
_آره من حاضرم...بیلیت هواپیما دست توعه؟
+اوم...تو کیفمه
_پاسپورت ها هم برداشتی؟
+یونگی این بار هزارمه که میپرسی!
_آخه از اون موقع که نامجون هیونگ پاسپورتشو گم کرده رو این قضیه خیلی حساس شدم!
+حتما بدون لیدر خیلی سخت گذشته بهتون...
_اوم...بیخیال...به مامان زنگ زدی؟
+آره! گفت برات قیمه گذاشته! انگار من آدم نیستم...
_حسوددددد...قیمه همونه که سال قبل همه بخاطرش داشتن تو صف خودکشی میکردن؟
+محرم به یاد موندنی ای بود! ولی کاش محرم نمیبردمت ایران...کل دخترا داشتن نگات میکردن...ایشششش
_اوم فقط یه کوه شماره گرفتم!
یونگی دوتا از دکمه های پیراهنشو باز میکنه و "عینک دودی محبوبشو که از ایران خریده بود میزنه و چمدون ها رو برمیداره"
_خب دیگه ا.ت بهتره وقت رو تلف نکنیم و سریع تر بریم پیش مادر پدر عزیزم! اونجا میخوام دلی از عزا در بیارم!
+از وقتی تو داماد خانوادمون شدی تورو از من بیشتر دوست دارن! انگار من دیگه نیستم!چرا همیشه اول به تو ته دیگ میدن؟ وات د فاخخخخ
_حسودی بسه خانم مین! خوبه به یادت بیارم که هفتهی پیش مادر پدرم فقط تورو دعوت کرده بودن!
+"از خنده پاره شدنننن"وای یونگی نمیدونی چقدر با بابا خندیدیم!مامان هم خیلی بهم میرسید اوففف اصلا بهشت بود اونجا!
یونگی درحالی که با حرص در صندوق عقب رو میبنده و به زور چمدونا رو توش جا میده زیر لب میگه:بزار برسیم ایران...بهشتو بهت نشون میدم ا.ت خانم! انقدر خود شیرینی میکنم که تو از یاد بری بسوززز...
عینک دودیشو میزنی و با یه بلیز سفید،یه مانتوی کوتاه روش ،یه شلوار بگ و یه شال که روی شونت انداختب و کفشای پاشنه بلندش که صداش کل کوچه رو گرفته به سمت ماشین میری...
+بریم؟
_حتما مادمازل!
"در فرودگاه"
+هوففف یه دقیقه دیگه دیر میرسیدیم هواپیما بی ما پریده بود!
_هواپیما غلط کرده بی من بره ایران!!!
+اصلا چرا با جت شخصیت نمیریم یونگی؟
_یه سری مشکلات فنی داشت..مجبور شدم...ولی نگران نباش تو قسمت VIPمیشینیم
+هوفففف
"تغریبا بعد 48 ساعت به ایران رسیدید و هواپیما فرود اومد توی فرودگاه پدر مادرت با گل و شیرینی براتون دست تکون میدادن"
__________________
ادامه بیشتر از ۱۵ تا لایک
_آره من حاضرم...بیلیت هواپیما دست توعه؟
+اوم...تو کیفمه
_پاسپورت ها هم برداشتی؟
+یونگی این بار هزارمه که میپرسی!
_آخه از اون موقع که نامجون هیونگ پاسپورتشو گم کرده رو این قضیه خیلی حساس شدم!
+حتما بدون لیدر خیلی سخت گذشته بهتون...
_اوم...بیخیال...به مامان زنگ زدی؟
+آره! گفت برات قیمه گذاشته! انگار من آدم نیستم...
_حسوددددد...قیمه همونه که سال قبل همه بخاطرش داشتن تو صف خودکشی میکردن؟
+محرم به یاد موندنی ای بود! ولی کاش محرم نمیبردمت ایران...کل دخترا داشتن نگات میکردن...ایشششش
_اوم فقط یه کوه شماره گرفتم!
یونگی دوتا از دکمه های پیراهنشو باز میکنه و "عینک دودی محبوبشو که از ایران خریده بود میزنه و چمدون ها رو برمیداره"
_خب دیگه ا.ت بهتره وقت رو تلف نکنیم و سریع تر بریم پیش مادر پدر عزیزم! اونجا میخوام دلی از عزا در بیارم!
+از وقتی تو داماد خانوادمون شدی تورو از من بیشتر دوست دارن! انگار من دیگه نیستم!چرا همیشه اول به تو ته دیگ میدن؟ وات د فاخخخخ
_حسودی بسه خانم مین! خوبه به یادت بیارم که هفتهی پیش مادر پدرم فقط تورو دعوت کرده بودن!
+"از خنده پاره شدنننن"وای یونگی نمیدونی چقدر با بابا خندیدیم!مامان هم خیلی بهم میرسید اوففف اصلا بهشت بود اونجا!
یونگی درحالی که با حرص در صندوق عقب رو میبنده و به زور چمدونا رو توش جا میده زیر لب میگه:بزار برسیم ایران...بهشتو بهت نشون میدم ا.ت خانم! انقدر خود شیرینی میکنم که تو از یاد بری بسوززز...
عینک دودیشو میزنی و با یه بلیز سفید،یه مانتوی کوتاه روش ،یه شلوار بگ و یه شال که روی شونت انداختب و کفشای پاشنه بلندش که صداش کل کوچه رو گرفته به سمت ماشین میری...
+بریم؟
_حتما مادمازل!
"در فرودگاه"
+هوففف یه دقیقه دیگه دیر میرسیدیم هواپیما بی ما پریده بود!
_هواپیما غلط کرده بی من بره ایران!!!
+اصلا چرا با جت شخصیت نمیریم یونگی؟
_یه سری مشکلات فنی داشت..مجبور شدم...ولی نگران نباش تو قسمت VIPمیشینیم
+هوفففف
"تغریبا بعد 48 ساعت به ایران رسیدید و هواپیما فرود اومد توی فرودگاه پدر مادرت با گل و شیرینی براتون دست تکون میدادن"
__________________
ادامه بیشتر از ۱۵ تا لایک
۴.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.