سناریو
#سناریو
#مینیفیک
"در خانهی ا.ت"
شوگا ویو:
بالاخره رسیدیمممم هوففففف...درسته میگن هیچجا خونهی خود آدم نمیشه ولی من تو خونهی ا.ت اینا راحت ترم!
_پدر جان...
+ایشششش خودشیرین!
٪جانم؟
_حالا که تابستونه میشه مثل اوندفعه بریم پشت بوم تو پشه بند بخوابیم؟
٪حتما چراکه نه!
+مامان خوشگلمممم
×بله دخترم؟
+میشه من امشب پیش شما بخوابم؟خیلیییی دلم براتون تنگ شده!
×چرا نشه؟ امشب بغل خودم میخوابی!...یونگی پسرم بیا کمک کن ناهار رو بیارم!
_چشم مامان اومدم!
بوی غذا کل شهرو برداشته بود! چقدر این غذا رو دوست داشتم! انگار تنها چیزی بود که باهاش سیر میشدم!مامان ا.ت از کابینت چندتا جعبه درآورد که توش یسری ظرف بود....ولی...انگار دست نخورده بودن! آخه توی پلاستیک پیچیده شده بودن! ظرفا خیلی قشنگ بودن و من تاحالا ازینا توی خونهی ا.ت اینا ندیده بودم...امسال دومین ساله که من و ا.ت ازدواج کردیم و به خونهشون میایم سال قبل مامان بابای ا.ت اصلا رابطهی خوبی با من نداشتن! ولی بعد یه مدت دیگع نمیزاشتن برگردیم خونه!
_مامان...
×جانم پسرم؟
_میگم...این ظرفا نوئن؟
×آره عزیزم!...اینا رو خیلی وقت پیش خریدم و برای مهمونای ویژه نگرشون داشته بودم که بالاخره مهمونای ویژمون رسیدن!
ا.ت برام گفته بود که تو ایران همه یسری ظروف استفاده نشده و قشنگ دارن که برای مهمون استفادت میکنن! ولی من بهش خندیدم و گفتم مگه ظرف مهمون هم جدا میکنن؟حالا باورم شد...
سفره رو انداختیم خواستم سر سفره بشیم ولی شلوارم اذیتم میکرد...
_پدر جان...شرمنده...میشه ازون شلوار گشاد هاتون بهم بدید؟
+منظورت شلوار کردیه؟
_آره همون!
#مینیفیک
"در خانهی ا.ت"
شوگا ویو:
بالاخره رسیدیمممم هوففففف...درسته میگن هیچجا خونهی خود آدم نمیشه ولی من تو خونهی ا.ت اینا راحت ترم!
_پدر جان...
+ایشششش خودشیرین!
٪جانم؟
_حالا که تابستونه میشه مثل اوندفعه بریم پشت بوم تو پشه بند بخوابیم؟
٪حتما چراکه نه!
+مامان خوشگلمممم
×بله دخترم؟
+میشه من امشب پیش شما بخوابم؟خیلیییی دلم براتون تنگ شده!
×چرا نشه؟ امشب بغل خودم میخوابی!...یونگی پسرم بیا کمک کن ناهار رو بیارم!
_چشم مامان اومدم!
بوی غذا کل شهرو برداشته بود! چقدر این غذا رو دوست داشتم! انگار تنها چیزی بود که باهاش سیر میشدم!مامان ا.ت از کابینت چندتا جعبه درآورد که توش یسری ظرف بود....ولی...انگار دست نخورده بودن! آخه توی پلاستیک پیچیده شده بودن! ظرفا خیلی قشنگ بودن و من تاحالا ازینا توی خونهی ا.ت اینا ندیده بودم...امسال دومین ساله که من و ا.ت ازدواج کردیم و به خونهشون میایم سال قبل مامان بابای ا.ت اصلا رابطهی خوبی با من نداشتن! ولی بعد یه مدت دیگع نمیزاشتن برگردیم خونه!
_مامان...
×جانم پسرم؟
_میگم...این ظرفا نوئن؟
×آره عزیزم!...اینا رو خیلی وقت پیش خریدم و برای مهمونای ویژه نگرشون داشته بودم که بالاخره مهمونای ویژمون رسیدن!
ا.ت برام گفته بود که تو ایران همه یسری ظروف استفاده نشده و قشنگ دارن که برای مهمون استفادت میکنن! ولی من بهش خندیدم و گفتم مگه ظرف مهمون هم جدا میکنن؟حالا باورم شد...
سفره رو انداختیم خواستم سر سفره بشیم ولی شلوارم اذیتم میکرد...
_پدر جان...شرمنده...میشه ازون شلوار گشاد هاتون بهم بدید؟
+منظورت شلوار کردیه؟
_آره همون!
۴.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.