تا حالا هیچ چیز توی دنیا، به این اندازه همراهیش نکرده بود
تا حالا هیچچیز توی دنیا، به این اندازه همراهیش نکرده بود. تمام پیادهروها رو باهم قدم زده بودن و از تمام رستورانها غذا خوردن؛ زیر نور همهی چراغ قرمزها به فکر فرو رفتن و جمله به جملهٔ بیلبوردهای تبلیغاتی رو حفظ کردن؛ خیلی از کتابها رو باهم تموم کرده بودن و شبها چشم تو چشم هم خوابشون برد [هرچند خیلی از شبها اون رو به ستون بیداری میبست!].
تا زمانی که وجودش رو توی بطنهای قلبش حس میکرد، دیدن دیوار به دیوار این شهر اون رو به خفقان وامیداشت. همون لحظهای که خیال میکرد اون رو گرفته، رها شد و آنی خودش رو توی اقیانوس، توی هوا و توی خودش معلق دید! بلخره رهاش کرده بود! لبخند به لب ثانیههای آخرشو تنفس میکرد، که کسی اون رو در برگرفت. بوی آشنایی داشت؛ خودش بود! کسی نمیدونست اون دو نفر تا چقدر به ژرفا رفتن و غرق شدن...
زیر گوش همراه همیشگیش زمزمه میکرد: «سالها بعد تو رو "دلتنگی" صدا خواهند زد!»...
- انسان درد است
تا زمانی که وجودش رو توی بطنهای قلبش حس میکرد، دیدن دیوار به دیوار این شهر اون رو به خفقان وامیداشت. همون لحظهای که خیال میکرد اون رو گرفته، رها شد و آنی خودش رو توی اقیانوس، توی هوا و توی خودش معلق دید! بلخره رهاش کرده بود! لبخند به لب ثانیههای آخرشو تنفس میکرد، که کسی اون رو در برگرفت. بوی آشنایی داشت؛ خودش بود! کسی نمیدونست اون دو نفر تا چقدر به ژرفا رفتن و غرق شدن...
زیر گوش همراه همیشگیش زمزمه میکرد: «سالها بعد تو رو "دلتنگی" صدا خواهند زد!»...
- انسان درد است
۶۷.۲k
۲۱ بهمن ۱۴۰۰