چند پارتی تهیونگ پارت 1
بخاطر اشک هاش دیدش تار شده بود با این وجود باز هم با سرعت پله هارو طی میکرد و به اتفاقات چند ساعت گذشته فکر میکرد به سوال هایی فکر میکرد که قرار بود برای همیشه بی جواب بمونن با عصبانیت اندوه راه میرفت و اشک میریخت بالاخره به مقصدش یعنی پشت بام یک ساختمون ده طبقه رسید با یاد اوری اتفاقات یک ماه پیش اشک ریخت و اروم قدم هاش رو سمت مرگ برداشت
« فلش بک »
واقعا فقط خاطر یک سوال ناچیز اونقدر بهم ریخته بود ؟
واقعا فقط بخاطر همین ؟
تنها یک سوال اون ادمی که هیچوقت سرش داد نمیکشید رو اینطور وحشی کرده بود ؟
که حتی به مثلا عشق زندگیش هم رحم نمیکرد ؟
اون فقط داد میزد و ا.ت اشک میریخت انگار قرار نبود هیچوقت تموم بشه انگار ثانیه ها و دقیقه ها باهم عهد بسته بودن که از جاشون جم نخورن و اون دعوای لعنتی هم تا اخر عمر ادامه پیدا کنه
ا.ت که از دادهای بی امون تهیونگ خسته شده بود با داد طوری که حالا تهیونگ متعجب از این داد شده بود گفت
ا.ت: بسههههه
دیگه مردی که روبروش قرار داشت رو نمیشناخت
اون همون مردی بود که جلوش زانو زده بود و دستش رو بوسید گفت ملکه زندگی من باش ؟
همون مردی که با گریه هاش جون میداد و با خنده هاش دوباره شروع به زندگی میکرد بود ؟
ا.ت فکر و خیال هاش رو به حال خودشون رها کرد و سکوت مرگ باری که بینشون با داد خودش بوجود اومده بود رو با صدای بغض الود شکست
ا.ت: چرا ... چرا دیگه تورو چند وقته نمیشناسمت ؟ مگه پرسیدن اینکه چرا دیر میای خونه چه اشکالی داره ؟ ها ؟
ا.ت : تو اصلا دیگه منو دوسم داری ؟
تنهای چیزی که تهیونگ به زبون اورد این بود که : بهتره چند وقت از هم دور بمونیم اینطوری بهتره .
تهیونگ این جمله رو بدون اینکه بدونه اون دختر بدون اون هیچه بیان کرد و ا.ت حالا که به نظر خودش جواب سوال هاش رو گرفته بود با صدای بلند شروع به گریه کرد تهیونگ بدون در نظر گرفتن ا.ت و گریه هاش از خونه بیرون رفت
یک ماه بعد
تهیونگ میره به یک سفر کاری خارج از کشور یک ماه بعد برمیگرده کره توی اون مدت چون حوصله ا.ت رو نداشته گوشیش رو خاموش میکنه وقتی به فرودگاه سئول میرسه گوشیش رو روشن میکنه تا به ا.ت پیام بده و بگه میخواد ببینتش ولی با کلی پیام از طرف ا.ت روبرو میشه .
ا.ت :
عزیزم من نگرانتم میشه جواب بدی
.....
امشب برات غذایی که دوست داری درست کردم میزارمش توی یخچال اومدی گرم کن بخور ...
#تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
« فلش بک »
واقعا فقط خاطر یک سوال ناچیز اونقدر بهم ریخته بود ؟
واقعا فقط بخاطر همین ؟
تنها یک سوال اون ادمی که هیچوقت سرش داد نمیکشید رو اینطور وحشی کرده بود ؟
که حتی به مثلا عشق زندگیش هم رحم نمیکرد ؟
اون فقط داد میزد و ا.ت اشک میریخت انگار قرار نبود هیچوقت تموم بشه انگار ثانیه ها و دقیقه ها باهم عهد بسته بودن که از جاشون جم نخورن و اون دعوای لعنتی هم تا اخر عمر ادامه پیدا کنه
ا.ت که از دادهای بی امون تهیونگ خسته شده بود با داد طوری که حالا تهیونگ متعجب از این داد شده بود گفت
ا.ت: بسههههه
دیگه مردی که روبروش قرار داشت رو نمیشناخت
اون همون مردی بود که جلوش زانو زده بود و دستش رو بوسید گفت ملکه زندگی من باش ؟
همون مردی که با گریه هاش جون میداد و با خنده هاش دوباره شروع به زندگی میکرد بود ؟
ا.ت فکر و خیال هاش رو به حال خودشون رها کرد و سکوت مرگ باری که بینشون با داد خودش بوجود اومده بود رو با صدای بغض الود شکست
ا.ت: چرا ... چرا دیگه تورو چند وقته نمیشناسمت ؟ مگه پرسیدن اینکه چرا دیر میای خونه چه اشکالی داره ؟ ها ؟
ا.ت : تو اصلا دیگه منو دوسم داری ؟
تنهای چیزی که تهیونگ به زبون اورد این بود که : بهتره چند وقت از هم دور بمونیم اینطوری بهتره .
تهیونگ این جمله رو بدون اینکه بدونه اون دختر بدون اون هیچه بیان کرد و ا.ت حالا که به نظر خودش جواب سوال هاش رو گرفته بود با صدای بلند شروع به گریه کرد تهیونگ بدون در نظر گرفتن ا.ت و گریه هاش از خونه بیرون رفت
یک ماه بعد
تهیونگ میره به یک سفر کاری خارج از کشور یک ماه بعد برمیگرده کره توی اون مدت چون حوصله ا.ت رو نداشته گوشیش رو خاموش میکنه وقتی به فرودگاه سئول میرسه گوشیش رو روشن میکنه تا به ا.ت پیام بده و بگه میخواد ببینتش ولی با کلی پیام از طرف ا.ت روبرو میشه .
ا.ت :
عزیزم من نگرانتم میشه جواب بدی
.....
امشب برات غذایی که دوست داری درست کردم میزارمش توی یخچال اومدی گرم کن بخور ...
#تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
۳.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.