نقش ها: هانا(نقش اصلی)
نقش ها: هانا(نقش اصلی)
مامان هانا
بابای هانا
دوستای هانا: حالا باهاشون در طول داستان آشنا میشیم
دایی هانا
خاله هانا
(شاید شخصیت های جدیدم آوردیم)
...................................................
پارت ۱
یه صبح دیگه باز توی این تابستون دیر بیدار شدم چشمامو چندبار باز وبسته کردم یه کش به بدنم دادم یه خمیازه کشیدم و از رو تختم پاشدم
رفتم جلوی آینه یکم موهامو مرتب کردم رفتم داخل حالمون
هانا: سلام بر اهالی دل
خانواده ام یه تک خنده کردن و صبح بخیرکردن
رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم اومدم آشپزخونه صبحونه امو خوردم
رفتم لباسمم عوض کردم و روی مبل لم دادم و یکم گوشی بازی کردم
مامان هانا: هانا یک لحظه گوشیو ول کن بیا اینجا
یه هوفی کشیدم و رفتم پیششون
هانا: چی شده؟
بابای هانا: واقعیتش یه ماموریت برای ما پیش اومده که تا یه هفته نیستیم نمیتونیمم از زیرش در بریم توهم که دیگه بزرگ شدی
هانا: یعنی یه هفته توی خونه تنهام؟
مامان هانا: میتونی اگه حوصلت سر رفت بری خونه ی خاله یا دایی
هانا:(توی دلش) یخورده ترسیده بودم چون تاحالا انقد مدت زیادی منو توی خونه تنها نزاشته بودن
مامان هانا: باشه؟
هانا: باشه، حالا کی میرین؟
بابای هانا: یه ساعت دیگه
هانا: باش
رفتم بغلشون کردم وگفتم:«سعی کنین زود برگردین.»
یک ساعت بعد......
هانا: خدانگهدار مامان، بابا
مامان، بابا: خداحافظ عزیزم، چیزی خواستی به خاله زنگ بزن
هانا: باشه، بای
اینم از پارت اول داستان زن عقده ای
امیدوارم حمایت کنین
همین الان براتون پارت دومم میزارم
مامان هانا
بابای هانا
دوستای هانا: حالا باهاشون در طول داستان آشنا میشیم
دایی هانا
خاله هانا
(شاید شخصیت های جدیدم آوردیم)
...................................................
پارت ۱
یه صبح دیگه باز توی این تابستون دیر بیدار شدم چشمامو چندبار باز وبسته کردم یه کش به بدنم دادم یه خمیازه کشیدم و از رو تختم پاشدم
رفتم جلوی آینه یکم موهامو مرتب کردم رفتم داخل حالمون
هانا: سلام بر اهالی دل
خانواده ام یه تک خنده کردن و صبح بخیرکردن
رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم اومدم آشپزخونه صبحونه امو خوردم
رفتم لباسمم عوض کردم و روی مبل لم دادم و یکم گوشی بازی کردم
مامان هانا: هانا یک لحظه گوشیو ول کن بیا اینجا
یه هوفی کشیدم و رفتم پیششون
هانا: چی شده؟
بابای هانا: واقعیتش یه ماموریت برای ما پیش اومده که تا یه هفته نیستیم نمیتونیمم از زیرش در بریم توهم که دیگه بزرگ شدی
هانا: یعنی یه هفته توی خونه تنهام؟
مامان هانا: میتونی اگه حوصلت سر رفت بری خونه ی خاله یا دایی
هانا:(توی دلش) یخورده ترسیده بودم چون تاحالا انقد مدت زیادی منو توی خونه تنها نزاشته بودن
مامان هانا: باشه؟
هانا: باشه، حالا کی میرین؟
بابای هانا: یه ساعت دیگه
هانا: باش
رفتم بغلشون کردم وگفتم:«سعی کنین زود برگردین.»
یک ساعت بعد......
هانا: خدانگهدار مامان، بابا
مامان، بابا: خداحافظ عزیزم، چیزی خواستی به خاله زنگ بزن
هانا: باشه، بای
اینم از پارت اول داستان زن عقده ای
امیدوارم حمایت کنین
همین الان براتون پارت دومم میزارم
۷.۶k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.