پارت بیست و سوم. رد پا
کشو رو کشیدم و کتاب رو برداشتم
ی کتاب معجون سازی ساده بود
اما: پرفسور اینو که خودمم دارم
اسنیپ: این فرق داره، کتاب معجون سازی خودمه توش نکاتی که استفاده میکردم نوشتم اینو بخونی همه چیزو یاد میگیری
اما: مرسی
چه خوب! الان کتاب خود پرفسور اسنیپ رو داشتم سریع رفتم تا بخونمش داخل سالن عمومی اسلیترین نشستم و شروع به مطالعه کردم انقدر برام جالب بود که فصل یک رو همون روز اول تموم کردم اما جذاب تر از خود کتاب یادداشت های پرفسور بود.
نکته های که نوشته بود که خیلی کاربردی بود و واقعا به درد میخورد.
هر روز بخشی از کتاب رو میخوندم.
یکروز که مثل همیشه مشغول مطالعه بودم و غرق در کلمات بودم یکدفعه پرفسور اسنیپ اومد و کنارم نشست دستشو روی یکی از صفحه های کتاب گذاشت و
اسنیپ: این تیکه مهمه دوبار بخونش
اصلا نفهمیدم کی اومده بود
اما: باشه
اسنیپ: خب حالا بگو ببینم چرا باید به معجون عشق شیره درخت زیادی اضافه کرد؟
اما: ام فکر کنم بخواطر اینکه غلیظ باشه و به راحتی داخل مایعات حل بشه اره؟؟
اسنیپ: افرین کاملا درسته
صفحهه بعد که زدم چیزی بین کتاب دیدم اونو دستم گرفتم عکس دختری با هوهای نارنجی و چشم ابی بود. عکس رو نشون پرفسور دادم
اما: پرفسور.. این کیه!؟
سریع عکس رو گرفت
اسنیپ: چی.. اینو از کجا پیدا کردی؟
اما: بین کتاب بود
غم بسیاری تو چهره اش حس میشد
اون تمام تلاشش رو کرد تا چیزی بروز نده
عکس رو روی قلبش گذاشت و زیر لب چیز هایی گفت
اما: دوستش داشتی، نه؟
اسنیپ: نه معلومه که نه!
در واقع خیلی بلد بود احساساتش رو مخفی کنه اما الان دیگه نمیتونست؛ احساسش بر اون پیروز شده بود و کم اورده بود
اما: عیب نداره
اسنیپ: برای چی میگی؟
اما: ولی جوری که.........
ی کتاب معجون سازی ساده بود
اما: پرفسور اینو که خودمم دارم
اسنیپ: این فرق داره، کتاب معجون سازی خودمه توش نکاتی که استفاده میکردم نوشتم اینو بخونی همه چیزو یاد میگیری
اما: مرسی
چه خوب! الان کتاب خود پرفسور اسنیپ رو داشتم سریع رفتم تا بخونمش داخل سالن عمومی اسلیترین نشستم و شروع به مطالعه کردم انقدر برام جالب بود که فصل یک رو همون روز اول تموم کردم اما جذاب تر از خود کتاب یادداشت های پرفسور بود.
نکته های که نوشته بود که خیلی کاربردی بود و واقعا به درد میخورد.
هر روز بخشی از کتاب رو میخوندم.
یکروز که مثل همیشه مشغول مطالعه بودم و غرق در کلمات بودم یکدفعه پرفسور اسنیپ اومد و کنارم نشست دستشو روی یکی از صفحه های کتاب گذاشت و
اسنیپ: این تیکه مهمه دوبار بخونش
اصلا نفهمیدم کی اومده بود
اما: باشه
اسنیپ: خب حالا بگو ببینم چرا باید به معجون عشق شیره درخت زیادی اضافه کرد؟
اما: ام فکر کنم بخواطر اینکه غلیظ باشه و به راحتی داخل مایعات حل بشه اره؟؟
اسنیپ: افرین کاملا درسته
صفحهه بعد که زدم چیزی بین کتاب دیدم اونو دستم گرفتم عکس دختری با هوهای نارنجی و چشم ابی بود. عکس رو نشون پرفسور دادم
اما: پرفسور.. این کیه!؟
سریع عکس رو گرفت
اسنیپ: چی.. اینو از کجا پیدا کردی؟
اما: بین کتاب بود
غم بسیاری تو چهره اش حس میشد
اون تمام تلاشش رو کرد تا چیزی بروز نده
عکس رو روی قلبش گذاشت و زیر لب چیز هایی گفت
اما: دوستش داشتی، نه؟
اسنیپ: نه معلومه که نه!
در واقع خیلی بلد بود احساساتش رو مخفی کنه اما الان دیگه نمیتونست؛ احساسش بر اون پیروز شده بود و کم اورده بود
اما: عیب نداره
اسنیپ: برای چی میگی؟
اما: ولی جوری که.........
۴.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.