پارت بیست و چهارم. رد پا
اخه جوری که داری اشک......
سریع عکس رو برداشت و رفت دفترش چیزی نگفت و سرش رو پایین گرفته بود
بعد چند دقیقه از سالن اومدم بیرون و به اون اتاقک مخفی همیشگی رفتم. اوه اصلا یادم به کتاب هایی که از کتابخونه اورده بودم نبود
من نمیتونستم مدت زیادی داخل اتاقک باشم و اونا رو بخونم بخواطر همین تصمیم گرفتم که روی کتاب ها جلد های فیک و تقلبی بزارم و بتونم بیرون ببرمشون.
بعد از اینکه به دراکو کمک کردم فهمیدم که این معجون جواب میده، اما اگر بعد چند وقت فرمانروا شون بخواد دوباره اونا رو عضو گروه کنه میتونه اما باید مراسم خاصی با حضور اون طرف برگذار کنن بخواطر همین ولدمورت به مدرسه حمله کرده بود و دنبال دراکو بود سپر دفاعی مدرسه لحظه به لحظه ضعیف تر میشد و ما تقریبا دفاعی نداشتیم با اینکه زیاد با هری خوب نبودم
از هرماسنی خواستم تا با گردنبندش به زمان سالازار برگردیم و سلاح مخفی اونو پیدا کنیم
اما: هرماینی، خودتم میدونی که جون همه ما در خطره و هر دقیقه ی مدت به مرگمون نزدیک تر میشیم. پس باید کمکمون کنی چون سالازار ی سلاح مخفی برای اسلیترین. به جا گذاشته و ما الان به اون نیاز داریم
هرماینی: باشه، ممنون که بهم راجب اون سلاح گفتی.
کنار هم ایستادیم و به زمانی که میخواشتیم
برگشتیم.
الان میتونستم سالازار رو درحال قایم کردن اون سلاح ببینم اون سلاح رو داخل ی صندوقچه گذاشت و کلید اون رو همون اطراف انداخت.
چند لحظه بعد توسط مدیر های قبلی هاگوارتز به قتل رسید یعنی پدر بزرگ دامبلدور
اون از سالازار مکان مخفی شدن سلاح رو میخواست اما سلازار بهش نگفته بود
و پدر بزرگ دامبلدور چون فکر میکرد.....
سریع عکس رو برداشت و رفت دفترش چیزی نگفت و سرش رو پایین گرفته بود
بعد چند دقیقه از سالن اومدم بیرون و به اون اتاقک مخفی همیشگی رفتم. اوه اصلا یادم به کتاب هایی که از کتابخونه اورده بودم نبود
من نمیتونستم مدت زیادی داخل اتاقک باشم و اونا رو بخونم بخواطر همین تصمیم گرفتم که روی کتاب ها جلد های فیک و تقلبی بزارم و بتونم بیرون ببرمشون.
بعد از اینکه به دراکو کمک کردم فهمیدم که این معجون جواب میده، اما اگر بعد چند وقت فرمانروا شون بخواد دوباره اونا رو عضو گروه کنه میتونه اما باید مراسم خاصی با حضور اون طرف برگذار کنن بخواطر همین ولدمورت به مدرسه حمله کرده بود و دنبال دراکو بود سپر دفاعی مدرسه لحظه به لحظه ضعیف تر میشد و ما تقریبا دفاعی نداشتیم با اینکه زیاد با هری خوب نبودم
از هرماسنی خواستم تا با گردنبندش به زمان سالازار برگردیم و سلاح مخفی اونو پیدا کنیم
اما: هرماینی، خودتم میدونی که جون همه ما در خطره و هر دقیقه ی مدت به مرگمون نزدیک تر میشیم. پس باید کمکمون کنی چون سالازار ی سلاح مخفی برای اسلیترین. به جا گذاشته و ما الان به اون نیاز داریم
هرماینی: باشه، ممنون که بهم راجب اون سلاح گفتی.
کنار هم ایستادیم و به زمانی که میخواشتیم
برگشتیم.
الان میتونستم سالازار رو درحال قایم کردن اون سلاح ببینم اون سلاح رو داخل ی صندوقچه گذاشت و کلید اون رو همون اطراف انداخت.
چند لحظه بعد توسط مدیر های قبلی هاگوارتز به قتل رسید یعنی پدر بزرگ دامبلدور
اون از سالازار مکان مخفی شدن سلاح رو میخواست اما سلازار بهش نگفته بود
و پدر بزرگ دامبلدور چون فکر میکرد.....
۴.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.