پارت بیست و پنجم. رد پا
و پدر بزگ دامبلدور چون فکر میکرد که اسلیترین لیاقتت داشتن سلاح مخصوص رو نداره میخواسته اونو برای گیرفیندور به جا بزاره ولی سالازار چون میدونست کل تیر کمون رو رنگ سبز و طوسی کرده بود و روی ان چند علامت مار دیده میشد تا مشخص بشه این سلاح برای گیرفیندور نیست کم کم داشتم به این فکر میکردم که دامبلدور و اجدادش واقعا ادمای شروری بودن.
اما: هرماینی، سریع برگرد زمان حال الان مکان سلاح رو فهمیدم و وقت نداریم که ولدمورت کل مدرسه رو نابود میکنه
اما: عالیه کاملا به موقعه پیداش کردیم!
تیر و کمان رو دادم تا دراکو باهاش بجنگه
اما: سریع تر بگیرش
دراکو: نه... من.. منن به اندازه کافی خوب نیست...نیستم
اما: نه؛ کی گفته؟ تو عالی..
همون لحظه سپر دفاعی مدرسه شکست
دراکو: فعلا خودت برو زودد
ی ماده عجیب کنار تیر کمون بود که نوشته بود تیر ها را داخل شیشه بزنید
اولین تیر رو داخل معجون کنار تیر کمون زدم و رها کردم... وایی این عالیهه وقتی تیر درست به هدف خورد یعنی ولدمورت انفجار صورت گرفت و چند نفر کنار اون کشته شدن
تیر ها رو از بالای برج ستاره شناسی میزدم
خوب نگاه کردم ولدمورت، لوسیوس و چند نفر دیگه که نقاب پوشیده بودن کشته شدن
یکلحظه چشمم به هری خورد داشت با فردی که نقاب پوشیده بود میجنگید
و با ی ضربه شمشیر به سر کشته شد
ولی طرز جنگیدن اون فرد خیلی برام
اشنا بود
وای نه پرفسور اسنیپپ
سریع از برج پایین رفتم و نقابش رو برداشتم
درست حدس زده بودم..پرفسور اسنیپ بود
سریع اونو کنار جنگل اوردم وسط جنگ بودیم
کمی صداش زدم و سر و صورتشو تکون دادم اما نه خبری از بیدار شدن نبود
اما: اخه چرا (داد و گریه)
اشک هایم بی اختیار میریختن و اصلا دست خودم نبود نگاهی به تیر کمون انداختم و داشتم به این فکر میکردم که به ادامه جنگ برم
یکدفعه نوشته ای......
اما: هرماینی، سریع برگرد زمان حال الان مکان سلاح رو فهمیدم و وقت نداریم که ولدمورت کل مدرسه رو نابود میکنه
اما: عالیه کاملا به موقعه پیداش کردیم!
تیر و کمان رو دادم تا دراکو باهاش بجنگه
اما: سریع تر بگیرش
دراکو: نه... من.. منن به اندازه کافی خوب نیست...نیستم
اما: نه؛ کی گفته؟ تو عالی..
همون لحظه سپر دفاعی مدرسه شکست
دراکو: فعلا خودت برو زودد
ی ماده عجیب کنار تیر کمون بود که نوشته بود تیر ها را داخل شیشه بزنید
اولین تیر رو داخل معجون کنار تیر کمون زدم و رها کردم... وایی این عالیهه وقتی تیر درست به هدف خورد یعنی ولدمورت انفجار صورت گرفت و چند نفر کنار اون کشته شدن
تیر ها رو از بالای برج ستاره شناسی میزدم
خوب نگاه کردم ولدمورت، لوسیوس و چند نفر دیگه که نقاب پوشیده بودن کشته شدن
یکلحظه چشمم به هری خورد داشت با فردی که نقاب پوشیده بود میجنگید
و با ی ضربه شمشیر به سر کشته شد
ولی طرز جنگیدن اون فرد خیلی برام
اشنا بود
وای نه پرفسور اسنیپپ
سریع از برج پایین رفتم و نقابش رو برداشتم
درست حدس زده بودم..پرفسور اسنیپ بود
سریع اونو کنار جنگل اوردم وسط جنگ بودیم
کمی صداش زدم و سر و صورتشو تکون دادم اما نه خبری از بیدار شدن نبود
اما: اخه چرا (داد و گریه)
اشک هایم بی اختیار میریختن و اصلا دست خودم نبود نگاهی به تیر کمون انداختم و داشتم به این فکر میکردم که به ادامه جنگ برم
یکدفعه نوشته ای......
۴.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.