پارت ۹

کیم یوری 24دسامبر 2022، ساعت 10:02
یوری با سردردی مبهم از خواب بیدارشد.
از سنگینی چیزی‌که نمیفهمید.
باقدم هایی بی‌رمق رفت زیردوش، شایدآب بتونه اون حس رو از تنش بشوره ولی نشد.
پایین که اومد ، خونه مثل همیشه بود. پدرش رفته بود، مادرش مشغول پخت و پز بود.
میز صبحانه آماده بود، اما یوری اشتهایی نداشت.
مادرش با لبخند گفت:
«بیدار شدی دخترم؟ »
و بی آنکه منتظر پاسخ بمونه، ادامه داد:
«راستی ، امروز نهار مهمون خونه‌ی عموت هستیم. برای تو جدا غذا درست کردم»
یوری مکث کرد. احساس کرد بیرون گذاشته شده.
. اماچیزی نگفت فقط پرسید:
+منو نمیبرید؟
مادرش لبخند زد.
نه از روی بی‌تفاوتی،بلکه از روی دانایی. و گفت: یادت رفته؟ قرار بود درباره‌ی تهیونگ صحبت بشه. مهمتر از همه، تو تا نیم بساعت دیگه باید سر جلسه‌ی بیوشیمی‌ ت باشی .
که تیکه‌ی نان تو گلوی یوری گیر کرد وشروع کرد به سرفه کردن.
مادرش یه لیوان آب دستش داد..
یوری با عجله آماده شد ، خداحافظی کرد و رفت...
دیدگاه ها (۱)

پارت : ۱۰

خداحافظ....

پارت : ۸

پارت : ۷

فیک وسپریا 1

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط