پارت بیستم
متی: فشارم افتاده بود نمیتونسم هیچ کاری کنم پاشدم رفتم آب بخورم که یه دفه چشم سیاهی رفت
اری: یه دفه دیدم متی افتاد وسط آشپزخونه دیگه دیا رو یادم رفت
محر: متی که حالش بد شد رفتم پیش اون بش آب قن دادم بهتر شد اری از اون ور حالش بد شد
اری: داشتم میمردم بخاطر دیا و متی اصلا به فکر نیک نبودم که یه دفه دیا زنگ زدبه
متی و گف نیک تصادف کرده متی یه دفه حالش بد شد
متی: تا گف نیک تصادف کرده دوباره چشام سیاهی رف ولی بیهوش نشدم
محر: تا سه ساعت متی به حالش خوب نشد
دیا: بعد اینکه بهش گفتم نیک تصادف کرده نیمساعت بعد زنگ زدم گفتم شوخی کردن
اری: زنگ که زد گف شوخی کردم میخواستم ج*رش بدم
نیک: حالا وقت اذیت کردنه به محر زنگ زدم
مکالمه
نیک: سلام محر
محر: سلام بله کار داری
نیک: گوشیت رو بزار اونجا و بیا
محر:باش خداحافظ
نیک:نه اسگل گوشی رو بزار تا من بشنوم چی میگن
محر:باش
پایان مکالمه
اری:متی پاشو بریم رستوران همیشگی اونجا حالمون بهتر میشه
متی:باش،، پاشدیم حاضر شدیم رفتیم
نیک:دیا زود حاضر شو بریم رستوران
دیا:باش،،زنگ زدم با لئو و امیر هم هماهنگ کردم
برید تو خماری
اری: یه دفه دیدم متی افتاد وسط آشپزخونه دیگه دیا رو یادم رفت
محر: متی که حالش بد شد رفتم پیش اون بش آب قن دادم بهتر شد اری از اون ور حالش بد شد
اری: داشتم میمردم بخاطر دیا و متی اصلا به فکر نیک نبودم که یه دفه دیا زنگ زدبه
متی و گف نیک تصادف کرده متی یه دفه حالش بد شد
متی: تا گف نیک تصادف کرده دوباره چشام سیاهی رف ولی بیهوش نشدم
محر: تا سه ساعت متی به حالش خوب نشد
دیا: بعد اینکه بهش گفتم نیک تصادف کرده نیمساعت بعد زنگ زدم گفتم شوخی کردن
اری: زنگ که زد گف شوخی کردم میخواستم ج*رش بدم
نیک: حالا وقت اذیت کردنه به محر زنگ زدم
مکالمه
نیک: سلام محر
محر: سلام بله کار داری
نیک: گوشیت رو بزار اونجا و بیا
محر:باش خداحافظ
نیک:نه اسگل گوشی رو بزار تا من بشنوم چی میگن
محر:باش
پایان مکالمه
اری:متی پاشو بریم رستوران همیشگی اونجا حالمون بهتر میشه
متی:باش،، پاشدیم حاضر شدیم رفتیم
نیک:دیا زود حاضر شو بریم رستوران
دیا:باش،،زنگ زدم با لئو و امیر هم هماهنگ کردم
برید تو خماری
۱۹.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.