THE NAME
.THE NAME...
میان دو نگاه
PART...
🕙
SEASON...
2⃣
🖤💋...
_فقط دو ماه فرصت دارن و اگر نه...دیسبند میشین.
سوفی خودش رو جمع و جور کرد و با اعتماد به نفسی که یهو از فضا بهش رسید گفت:
_نگران نباشید، کار ما به دیسبند نمیکشه.
و بعد به طرف پارکینگ کمپانی رفت و اعضا پشتش راه افتادن.
همه سوار لیموزین شدن و از کمپانی خارج شدن.
حال همه بد بود، قلب سوفی آروم و قرار نداشت و به بی ریتم ترین حالت ممکن میزد.
کوک گونش رو بوسید از پشت بقلش کرد. سرش رو بین گردنش برد و آروم زمزمه کرد:
_نگران نباش، قطعا ردآرمیز خوب هم داریم که احساسات ما رو درک کنه.
نگاهی به یونگی انداخت و گفت:
_مگه نه هیونگ؟
یونگی در حالی که دستای نامیرا رو که تو بغل جیهوپ بود گرفته بود و اشک های نامیرا رو پاک میکرد با لحنی که سرشار از نا امیدی بود گفت:
_شاید!
جین که انگار بیخال دنیا بود داشت موهای هانا رو میبافت گفت:
_بنظرم خیلی هم مهم نیست!
که نامجون با عصبانیت گفت:
_منظورت چیه که مهم نیست؟
جین نفسی عمیق کشید و موهای بافته شده هانا رو با کش بست و بعد هانا رو تو بغلش فشرد و گفت:
_میتونید بیرون رو نگاه کنید.
پرده های شیشه هارو کنار زدن و با جمعیتی که کنار ماشین بودن همه متعجب شدن.
نامیرا یهو ببا هیجان و بلند گفت:
_ اونجا رو نگاه، تابلو های حمایتی.
و بعد خودشو غرق بغل جیمین کرد.
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو روی پای سوفی گذاشت و با لبخند آروم گفت:
_انگار حق با کوک بود!!
10:55 p.m:
بعد از گذروندن یه روز سخت و هیجانی حالا وقت...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.202567
میان دو نگاه
PART...
🕙
SEASON...
2⃣
🖤💋...
_فقط دو ماه فرصت دارن و اگر نه...دیسبند میشین.
سوفی خودش رو جمع و جور کرد و با اعتماد به نفسی که یهو از فضا بهش رسید گفت:
_نگران نباشید، کار ما به دیسبند نمیکشه.
و بعد به طرف پارکینگ کمپانی رفت و اعضا پشتش راه افتادن.
همه سوار لیموزین شدن و از کمپانی خارج شدن.
حال همه بد بود، قلب سوفی آروم و قرار نداشت و به بی ریتم ترین حالت ممکن میزد.
کوک گونش رو بوسید از پشت بقلش کرد. سرش رو بین گردنش برد و آروم زمزمه کرد:
_نگران نباش، قطعا ردآرمیز خوب هم داریم که احساسات ما رو درک کنه.
نگاهی به یونگی انداخت و گفت:
_مگه نه هیونگ؟
یونگی در حالی که دستای نامیرا رو که تو بغل جیهوپ بود گرفته بود و اشک های نامیرا رو پاک میکرد با لحنی که سرشار از نا امیدی بود گفت:
_شاید!
جین که انگار بیخال دنیا بود داشت موهای هانا رو میبافت گفت:
_بنظرم خیلی هم مهم نیست!
که نامجون با عصبانیت گفت:
_منظورت چیه که مهم نیست؟
جین نفسی عمیق کشید و موهای بافته شده هانا رو با کش بست و بعد هانا رو تو بغلش فشرد و گفت:
_میتونید بیرون رو نگاه کنید.
پرده های شیشه هارو کنار زدن و با جمعیتی که کنار ماشین بودن همه متعجب شدن.
نامیرا یهو ببا هیجان و بلند گفت:
_ اونجا رو نگاه، تابلو های حمایتی.
و بعد خودشو غرق بغل جیمین کرد.
تهیونگ لبخندی زد و سرش رو روی پای سوفی گذاشت و با لبخند آروم گفت:
_انگار حق با کوک بود!!
10:55 p.m:
بعد از گذروندن یه روز سخت و هیجانی حالا وقت...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.202567
- ۲.۰k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط