🥀فصل دوم پارت 68🥀
🥀فصل دوم پارت 68🥀
صبح شده بود و هوا خیلی خوب بود نور خورشید تمامه جارو روشن کرده بود صدایه پرنده ها به گوش میخورد
ات از شدته درده زیر دلش بیدار شد به جیمین پوشتش بود روش و برگردند سمته جیمین بهش نگاهی کرد و نفسه عمیقی کشید با بدبختی از رویه تخت بلند شد و رفت سمته حموم
جیمین با صدایه آب دوش همسرش بیدار شد به ساعت نگاه کرد جیمین نگاهش رو سمتش در گرفت هواجین خیلی آروم دستگیره در رو چرخوند و یه نگاهه کوچیکی به اتاق کرد جیمین رو دید
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : میتونی بیایی
کنار تخت زیرپوشه استین بلند بود برداشت و پوشید هواجین وارده اوتاق شد با قدم های کوچیکش وسطه اوتاق وایستاد
جیمین : با دیگه
هواجین : نه مامانی کجاست
جیمین با لحنه مهربونی گفت
جیمین : مامانی دوش میگیره تو بیا اینجا بشین تا مادرت بیاد
هواجین از رفتارهای مهربونه پدرش تعجب کرده بود قدم برداشت سمته تخت جیمین دستاشو سمتش دراز کرد و گفت
جیمین : بیا دیگه
هواجین بهش نزدیک شد و جیمین اونو از رویه زمین بلند کرد تو بغلش نشست هواجین بازم با تعجب به جیمین نگاه میکرد
جیمین : چرا اینجوری نگاهم میکنی
هواجین : منو بغلت کلدی
جیمین : خوب تو دخترمی بایدم بغلت کنم تو نی نی من هستی
هواجین رو قلقلک کرد و صدایه کوچیکه هواجین تو اوتاق پیچید
هواجین : نکن (با خنده)
موهایه بلند جیمین رو چشماش بود هواجین با دستایه کوچیکش موهایه جیمین رو از چشماش کنار زد مامانه هواجین با موهاشو خیسش وارده اوتاق شد با دیدنه جیمین و هواجین خنده به لبش اومد رفت سمته میز آرایش رویه صندلی نشست مشغول شونه کردنه موهای شد
هواجین : موهات
جیمین : موهام چی
هواجین تا میخواست حرفی بزنه نگاهش اوتاق سمته مادرش و از بغلش جیمین رفت بیرون رفت سمته مادرش
هواجین: مامانییییییییییی (با صدایه بلند )
ات : جونم بیا بغله مامانی
هواجین در آغوش مادرش نشست
جیمین به تاجیه تخت تکیه داد و به همسرش و دخترش خیره شد
هواجین : مامانیییی
ات : جونم چیشده دخترم
هواجین با تعجوب به زخمایه رویه گ*ردنه مادرش نگاه میکرد
هواجین: مامانی گلدنه تو چلا زخمی شده
ات خندیه فیکی کرد و گفت
ات : راستش ...... این....
جیمین : مامانتو تنبیح کردم
هواجین با اخم گفت
هواجین: مامانی درد داشت
ات چشماش گرد شدن وبا عصبانیت به جیمین نگاهی انداخت
آت : جیمین ساکت شو
جیمین خندیی کرد و از رویه تخت بلند شد سمته حموم رفت
ات : چیزی نیست مامانی حرفایه پدرتو فراموش کن باشه
ادامه دارد
شرط ها
30 لایک
40 کامنت
عضویت 462
صبح شده بود و هوا خیلی خوب بود نور خورشید تمامه جارو روشن کرده بود صدایه پرنده ها به گوش میخورد
ات از شدته درده زیر دلش بیدار شد به جیمین پوشتش بود روش و برگردند سمته جیمین بهش نگاهی کرد و نفسه عمیقی کشید با بدبختی از رویه تخت بلند شد و رفت سمته حموم
جیمین با صدایه آب دوش همسرش بیدار شد به ساعت نگاه کرد جیمین نگاهش رو سمتش در گرفت هواجین خیلی آروم دستگیره در رو چرخوند و یه نگاهه کوچیکی به اتاق کرد جیمین رو دید
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : میتونی بیایی
کنار تخت زیرپوشه استین بلند بود برداشت و پوشید هواجین وارده اوتاق شد با قدم های کوچیکش وسطه اوتاق وایستاد
جیمین : با دیگه
هواجین : نه مامانی کجاست
جیمین با لحنه مهربونی گفت
جیمین : مامانی دوش میگیره تو بیا اینجا بشین تا مادرت بیاد
هواجین از رفتارهای مهربونه پدرش تعجب کرده بود قدم برداشت سمته تخت جیمین دستاشو سمتش دراز کرد و گفت
جیمین : بیا دیگه
هواجین بهش نزدیک شد و جیمین اونو از رویه زمین بلند کرد تو بغلش نشست هواجین بازم با تعجب به جیمین نگاه میکرد
جیمین : چرا اینجوری نگاهم میکنی
هواجین : منو بغلت کلدی
جیمین : خوب تو دخترمی بایدم بغلت کنم تو نی نی من هستی
هواجین رو قلقلک کرد و صدایه کوچیکه هواجین تو اوتاق پیچید
هواجین : نکن (با خنده)
موهایه بلند جیمین رو چشماش بود هواجین با دستایه کوچیکش موهایه جیمین رو از چشماش کنار زد مامانه هواجین با موهاشو خیسش وارده اوتاق شد با دیدنه جیمین و هواجین خنده به لبش اومد رفت سمته میز آرایش رویه صندلی نشست مشغول شونه کردنه موهای شد
هواجین : موهات
جیمین : موهام چی
هواجین تا میخواست حرفی بزنه نگاهش اوتاق سمته مادرش و از بغلش جیمین رفت بیرون رفت سمته مادرش
هواجین: مامانییییییییییی (با صدایه بلند )
ات : جونم بیا بغله مامانی
هواجین در آغوش مادرش نشست
جیمین به تاجیه تخت تکیه داد و به همسرش و دخترش خیره شد
هواجین : مامانیییی
ات : جونم چیشده دخترم
هواجین با تعجوب به زخمایه رویه گ*ردنه مادرش نگاه میکرد
هواجین: مامانی گلدنه تو چلا زخمی شده
ات خندیه فیکی کرد و گفت
ات : راستش ...... این....
جیمین : مامانتو تنبیح کردم
هواجین با اخم گفت
هواجین: مامانی درد داشت
ات چشماش گرد شدن وبا عصبانیت به جیمین نگاهی انداخت
آت : جیمین ساکت شو
جیمین خندیی کرد و از رویه تخت بلند شد سمته حموم رفت
ات : چیزی نیست مامانی حرفایه پدرتو فراموش کن باشه
ادامه دارد
شرط ها
30 لایک
40 کامنت
عضویت 462
۱۳.۱k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.