شکواییه

سلام حضرت یار...
آمده ام شکایت کنم...
پُرم...
الهام پر شده و نیستی تا ذره ذره از زیر زبانم حرف بکشی بیرون...
هر آدمی وقتی پر میشود یک گوش پیدا میکند تا خودش را خالی کند...
اما الهام چطور؟
حسرتش به دلم مانده یک روز که هیچکداممان درگیر هیچ کار خیر و شری نباشیم بنشینیم رو در روی هم...
شنیدن حرفهای یک دل تنگ هم دست کمی از ابوحمزه خوانی ندارد...
بنشینیم و من با رعایت تمام حدود شرعی و غیر شرعی حتی، شروع کنم و بگویم...

از حال و هوای تمام این روزهایی که نبودی و من به بودنت محتاج بودم...
به دلم مانده یکبار نه از سر فراغت، که از سر رفاقت بگویی الهام! حرف بزن...
و من که در عشق موحدترین آدم عالمم برای تو از الهام بگویم...
مگر یک آدم چقدر میتواند برای مخاطبی بنویسد که نیست؟
نگران نباش... من که برای تو مقدمه بافی نمیکنم...
من تمام حرفهایم را تلنبار کرده ام فقط برای تو...
آدمهای زیادی دیده ام پر که میشوند محرم و نامحرم نمیشناسند...
اما من که تمام دنیا برایم خلاصه شده در چشمهای تو که حتی وقتی لبخند میزدی، میبارید، مگر در این دنیا جز تو کسی را محرم میشناسم...
نه یارجان!
من تمام عمر هم حرفهایم بماند روی دست این دل لامذهب، پیش هیچ چشمی سفره دل باز نمیکنم...
خیالت جمع...
این دنیا هم نشد نشد...
دنیا که همه چیز نیست...
اصلا هیچ چیز نیست...
حرفهایم بماند برای یوم القیامة...
شانه هایت را برایم نگه دار...
من به شانه هایت نیاز دارم...
راستی تو بگو؟! خوبی تصدقت؟!
#الهام_جعفری
#ممنوعه
دیدگاه ها (۱۵)

خوب می‌دانست آنچه نیاز به پاسبانی امین دارد، قلب آدمیست...و ...

امروز از آن روزهای سخت کاری بود.شبکاری و فکر و خیال و حرف و ...

سان روف

چشمامو بستم و وسط سر و صدای دستگاه mindray و رفت و آمد همکا...

با نگاهم چشم هایت را زیارت میکنمچشم می بندم تو را در دل عباد...

اگه با مشکل یا گرفتاری یا حادثه ای روبرو شدی،هیچ وقت نگو: خد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط