part : 3

ویو لینا
داشتم به همون پسره فکر می کردم که معلم سرم داد زد و گفت

معلم : خانم شی لینا ... دلتون تنبیه می خواد ؟ ( اون تنبیه نه منحرف نشید منظورش سرپا نگه داشتن )

لینا : امم ..‌ ببخشید دیگه تکرار نمی شه

ویو جی هوپ ( برای اولین بار 😎✌️ )
من از ۹۰۰ سال پیش بخاطر این شمشیر ف*کی زجر کشیدم ... هوف این شمشیر از ۹۰۰ سال پیش وسط قفسه ی سینه ی من فرو رفته ... درواقع من باید تا الان مرده می بودم ( خدا به دور پسرم )
و اینطوری ۹۰۰ سال زندگی نمی کردم که مرگ همه عزیزامو به چشم ببینم
از همون موقعی که این شمشیر وست قفسه سینم گیر کرد ... من تبدیل به جن شدم .... همه می گن این شمشیر رو فقط عروس جن می تونه در بیاره و تقدیر اون اینه ....
امروز به یه دختری خوردم که می زد عروس جن باشه ... ولی بیخیالش
رفتم خونه ی دوک هوا چون در واقع از پدر بزرگ دوک هوا و بقیه اجدادشون خیلی محبت گرفتم ... هر کدوم از پسر اون خانواده پیر می شد نقش پدر بزرگ من رو داشت
الانم که دوک هوا نوه ی رئیس کیم هست.... و اون و من و رئیس کیم و یه مزاحم باهم زندگی می کنیم ( منظور از مزاحم فرشته ی مرگ هست )

بیا پاین











پاین تر














پپپپااااااییییننننن تتتتتتررررررر











~خماری~