پارت6 عشق پنهان
پارت6 عشق پنهان
#لیسا
ا..این اینجا چیکار میکنه خدایا این کثافت دوباره چی از جونم میخواد
من:چی از جونم میخوای ها کثافت چرا دوباره چرااا دوباره من و اذیت میکنی
جانگ پونگ:چون میخوامت لیسا من میخوامت
من:تو...تو مستی لطفا برو کنار .
جانگ پونگ:و اگه نرم
من:تروخدا برو کنار
چون دست پاهام بسته نبودن زود از جام بلند شدم و خواستم فرار کنم که از پشت بغلم کرد
من:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
جانگ پونگ:فک کردی میتونی فرار کنی خاتون
من:ولم کن عوضی ولم کن
جانگ پونگ پسر باند دریچه سیاه بود خیلی ازش میترسیدم چون یبار خواس همین کارو بکنه ولی بادیگاردام اجازه ندادن و زود اومدن
گریه میکردم منی که جلوی هیچ کس گریه نمیکردم .
من:ولم کن نامرد ولم کن عوضی ولم کننننننننننن(باجیغ)
من و به دیوار چسپوند خودش رو بهم چسپوند نمیتونستم نفس بکشممیخواستم از خودم جداس کنم ولی اون از من قدرت مند تر بود....
#کوک
چشمم رو هرجا میچرخوندم لیسا اونجا نبود.رفتم پیش پسرا تا ازشون بپرسم
من:نامجون تو لیسا رو ندیدی
نامجون:نه از وقتی چراغ ها خاموش شده اصلا هیچ جا پیداش نیست
زود رفتم سمت بالا همه اتاق هارو باز کردم تو هیچ کدومشون نبود ناامید خواستم برگردم که یه صدا اومد صدای لیسا بود داشت گریه میکرد زود رفتم سمت اتاق و درو باز کردم قفل بود اه لعتی زود رفتم عقب و درو شکستم و رفتم داخل از صحنه ای که دیدم خون جلو چشمام رو گرفت اصلا نفهمیدم چجوری به سمت پسره یوروش بردم و پرتش کردم اونور رفتم انقد زدمش که لیسا اومد
لیسا:بسه تروخدا کشتیش
من:برو کنار هرزه
لیسا:لطفا بس کن لطفا مرد
من:برووووو کنارررر
انقد زدمش که دستام خسته شدن به لیسا نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه زود رفتم بغلش کردم دستاش رو دور گردنم پیچید و منم حلقه دستم رو تنگ تر کردم زود از اون اتاق بردمش بیرون که یه صدایخیلی کمی ازش اومد بیرو دیدم لباس هاش رو تو تنش جر داده زود کت خودم رو انداختم رو پاهاش و بالاتنش رو به خودم چسپوندم
لیسا:میشه برم خونه
من: خیر پیش خودم میمونی بیبی کوچولو
لیسا:دخترا چی ؟من میخوام برم خونه
من:نه یعنی نه همین که گفتم
لیسا:اهوم باشه ......
زود بردمش اتاق خودم و رو تخت انداختمش و خواستم لباس هارو از تنش دربیارم که دستم رو گرفت
من:به من اعتماد کن باشه!
لیسا:باشه
همین جوری لباس هاش رو از تنش در میاوردم اون خوابش برده بود وایی بدن سفیدش این همه خط و خراش داشت چرا پشتش یه تتو بود به تایلندی نوشته بود منم زود ازش یه عکس گرفتم و فرستادم برای دوستم که تتو کاره و بهش گفتم که معنی این چیه
همه لباس هاش رو در اوردم که صدای در اومد دیدم ایو داره با بهت نگا میکنه....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عشق
#لیسا
ا..این اینجا چیکار میکنه خدایا این کثافت دوباره چی از جونم میخواد
من:چی از جونم میخوای ها کثافت چرا دوباره چرااا دوباره من و اذیت میکنی
جانگ پونگ:چون میخوامت لیسا من میخوامت
من:تو...تو مستی لطفا برو کنار .
جانگ پونگ:و اگه نرم
من:تروخدا برو کنار
چون دست پاهام بسته نبودن زود از جام بلند شدم و خواستم فرار کنم که از پشت بغلم کرد
من:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
جانگ پونگ:فک کردی میتونی فرار کنی خاتون
من:ولم کن عوضی ولم کن
جانگ پونگ پسر باند دریچه سیاه بود خیلی ازش میترسیدم چون یبار خواس همین کارو بکنه ولی بادیگاردام اجازه ندادن و زود اومدن
گریه میکردم منی که جلوی هیچ کس گریه نمیکردم .
من:ولم کن نامرد ولم کن عوضی ولم کننننننننننن(باجیغ)
من و به دیوار چسپوند خودش رو بهم چسپوند نمیتونستم نفس بکشممیخواستم از خودم جداس کنم ولی اون از من قدرت مند تر بود....
#کوک
چشمم رو هرجا میچرخوندم لیسا اونجا نبود.رفتم پیش پسرا تا ازشون بپرسم
من:نامجون تو لیسا رو ندیدی
نامجون:نه از وقتی چراغ ها خاموش شده اصلا هیچ جا پیداش نیست
زود رفتم سمت بالا همه اتاق هارو باز کردم تو هیچ کدومشون نبود ناامید خواستم برگردم که یه صدا اومد صدای لیسا بود داشت گریه میکرد زود رفتم سمت اتاق و درو باز کردم قفل بود اه لعتی زود رفتم عقب و درو شکستم و رفتم داخل از صحنه ای که دیدم خون جلو چشمام رو گرفت اصلا نفهمیدم چجوری به سمت پسره یوروش بردم و پرتش کردم اونور رفتم انقد زدمش که لیسا اومد
لیسا:بسه تروخدا کشتیش
من:برو کنار هرزه
لیسا:لطفا بس کن لطفا مرد
من:برووووو کنارررر
انقد زدمش که دستام خسته شدن به لیسا نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه زود رفتم بغلش کردم دستاش رو دور گردنم پیچید و منم حلقه دستم رو تنگ تر کردم زود از اون اتاق بردمش بیرون که یه صدایخیلی کمی ازش اومد بیرو دیدم لباس هاش رو تو تنش جر داده زود کت خودم رو انداختم رو پاهاش و بالاتنش رو به خودم چسپوندم
لیسا:میشه برم خونه
من: خیر پیش خودم میمونی بیبی کوچولو
لیسا:دخترا چی ؟من میخوام برم خونه
من:نه یعنی نه همین که گفتم
لیسا:اهوم باشه ......
زود بردمش اتاق خودم و رو تخت انداختمش و خواستم لباس هارو از تنش دربیارم که دستم رو گرفت
من:به من اعتماد کن باشه!
لیسا:باشه
همین جوری لباس هاش رو از تنش در میاوردم اون خوابش برده بود وایی بدن سفیدش این همه خط و خراش داشت چرا پشتش یه تتو بود به تایلندی نوشته بود منم زود ازش یه عکس گرفتم و فرستادم برای دوستم که تتو کاره و بهش گفتم که معنی این چیه
همه لباس هاش رو در اوردم که صدای در اومد دیدم ایو داره با بهت نگا میکنه....
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عشق
۱۶.۴k
۱۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.