رویای هر یک از ما پارت ۲
#رویای_هر_یک_ازما
بچه ها این پارت حذف شد دوباره گزاشتم
{پرش ساعتی به شب}
{ویوی/لینا}
خیلی خسته بودم چون از وقتی هنا اومد ما رفتیم بیرون کلی خرید کردیم کلی دور زدیم و یکمی هم لاس زدیم یکمی ها فقط کمی🤏😂😂
مث سگ خسته بودیم اومدیم خونه مثل مرده ها ولو شدیم رو مبل ...
لینا:لاس زن اعظم پاهم داره خورد میشه
هانا:منم
لینا:گرسنمهههههه
هانا:منم
لینا:پایه یی یه متزا بزنیم تو رگ
هانا:بله مادمازل😅
لینا:زنگ زدم که برامون دوتا پیتزای مخصوص با دو تا کولا بیارن .
اوردن..
ماهم مثل جنگ زده ها غدا مون رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم کمی خونه رو که پر از خرید بود جمع کردیم رفتیم برای گیم
یا هانا اول کمی پابجی بازی کردیم ولی بعد گفتیم بریم یکم تمرین کنیم(هک کردن)
من یه اتاق مخفی داشتم که هیچ کس ازش خبر نه داشت .
{ویوی/هانا}
با لیا رفتیم به اتاقش که پشت کمدش یه اتاق مخفی داشت که برای هک و تمرین رزمی بود.
هانا:لینا میگم گوشی بابام رو هک کنیم ببینم چی کار میکنن
لینا:پایمم
هانا:حله بریم
...........
گوشی بابام رو حک کردم ای خدا چه چیزای توش بود🤣🤣
ولی بی ما رفته بودن شهربازی🥲🥲
{پرش زمانی به چند ساعت بعد}
{ویوی /لینا}
خیلی درگیر تمرین بودیم اول کمی هک کار کردیم بعد تمرین هنر های رزمی انجام دادیم نمی دونم فازمون جی بود ولی به این چیزا علاقه داشتیم .😄
به ساعت نگاه کردم جیع کشیدم......
هانا:چیشده تخ.مه س.گگگگگ
لینا:ساعت ۴ دختر😂
هانا:اوه راست میگی بیا بریم بکپیم
لینا :باش
لینا:یکم اونجا رو جمع کردیم رو اومدیم بیرون و رفتیم به اتاق پدر مادرم رو تخت دونفره اونا خوابیدیم😂
یکم زر زدیم بعد خوابمون برد
{ویوی/هانا}
صب با یه دست تو دهنم و یه پا رو شکمم از خواب پاشدم 😂😂
دست و پای اون لیای خوابالو رو از رو برداشتم از تخت اومدم پایینو رفتم دسشورییی کارای لازمو کردم مسواک زدم اومدم بیرون شبیه تسخیر شده ها شده بودم😂
رفتم اون ک.ص.خولو بیدار کنم ...
ولی هر کاری کردم بیدار نشد
تو گوشش داد زدم ، بهش سیلی زدم،اب یخ روش خالی کردم، هیچ بلند نمی شد منم کم کم ترسیدم همین که خواستم به امبولانس زنگ بزنم لینا داد زد مث جت از جاش پرید و داشت گریه میکردم منم رفتم بغلش کردم
هانا:لینا.. لیناااا حالت خوبه؟؟
چیشده دخترر نگران نباش من اینجام گریه نکن
لینا:هان.اا ت.و.یی م.ن کجام ح.ق؟
هانا:ما خونه ایم نگران نباش
لینا: هانا من یه خواب بد دیدم یعنی بد نه وحشت ناک که قراره به زودی واقعی بشه
هانا: بازم از اون خواب ها!چی دیدی؟
خمارییییی😂😘
تروخدا حمایت کنید😔
بچه ها این پارت حذف شد دوباره گزاشتم
{پرش ساعتی به شب}
{ویوی/لینا}
خیلی خسته بودم چون از وقتی هنا اومد ما رفتیم بیرون کلی خرید کردیم کلی دور زدیم و یکمی هم لاس زدیم یکمی ها فقط کمی🤏😂😂
مث سگ خسته بودیم اومدیم خونه مثل مرده ها ولو شدیم رو مبل ...
لینا:لاس زن اعظم پاهم داره خورد میشه
هانا:منم
لینا:گرسنمهههههه
هانا:منم
لینا:پایه یی یه متزا بزنیم تو رگ
هانا:بله مادمازل😅
لینا:زنگ زدم که برامون دوتا پیتزای مخصوص با دو تا کولا بیارن .
اوردن..
ماهم مثل جنگ زده ها غدا مون رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم کمی خونه رو که پر از خرید بود جمع کردیم رفتیم برای گیم
یا هانا اول کمی پابجی بازی کردیم ولی بعد گفتیم بریم یکم تمرین کنیم(هک کردن)
من یه اتاق مخفی داشتم که هیچ کس ازش خبر نه داشت .
{ویوی/هانا}
با لیا رفتیم به اتاقش که پشت کمدش یه اتاق مخفی داشت که برای هک و تمرین رزمی بود.
هانا:لینا میگم گوشی بابام رو هک کنیم ببینم چی کار میکنن
لینا:پایمم
هانا:حله بریم
...........
گوشی بابام رو حک کردم ای خدا چه چیزای توش بود🤣🤣
ولی بی ما رفته بودن شهربازی🥲🥲
{پرش زمانی به چند ساعت بعد}
{ویوی /لینا}
خیلی درگیر تمرین بودیم اول کمی هک کار کردیم بعد تمرین هنر های رزمی انجام دادیم نمی دونم فازمون جی بود ولی به این چیزا علاقه داشتیم .😄
به ساعت نگاه کردم جیع کشیدم......
هانا:چیشده تخ.مه س.گگگگگ
لینا:ساعت ۴ دختر😂
هانا:اوه راست میگی بیا بریم بکپیم
لینا :باش
لینا:یکم اونجا رو جمع کردیم رو اومدیم بیرون و رفتیم به اتاق پدر مادرم رو تخت دونفره اونا خوابیدیم😂
یکم زر زدیم بعد خوابمون برد
{ویوی/هانا}
صب با یه دست تو دهنم و یه پا رو شکمم از خواب پاشدم 😂😂
دست و پای اون لیای خوابالو رو از رو برداشتم از تخت اومدم پایینو رفتم دسشورییی کارای لازمو کردم مسواک زدم اومدم بیرون شبیه تسخیر شده ها شده بودم😂
رفتم اون ک.ص.خولو بیدار کنم ...
ولی هر کاری کردم بیدار نشد
تو گوشش داد زدم ، بهش سیلی زدم،اب یخ روش خالی کردم، هیچ بلند نمی شد منم کم کم ترسیدم همین که خواستم به امبولانس زنگ بزنم لینا داد زد مث جت از جاش پرید و داشت گریه میکردم منم رفتم بغلش کردم
هانا:لینا.. لیناااا حالت خوبه؟؟
چیشده دخترر نگران نباش من اینجام گریه نکن
لینا:هان.اا ت.و.یی م.ن کجام ح.ق؟
هانا:ما خونه ایم نگران نباش
لینا: هانا من یه خواب بد دیدم یعنی بد نه وحشت ناک که قراره به زودی واقعی بشه
هانا: بازم از اون خواب ها!چی دیدی؟
خمارییییی😂😘
تروخدا حمایت کنید😔
۲.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.