part

part ²⁷

هانول: یکم، زود نیست برای رفتن؟

جونگکوک: نه، ممکنه هر موقعی پیداش بشه، معلوم نیست که بلایی سرمون بیاره

ا.ت: ۱ ساعت دیگه بریم هوم؟

+باشه پس سریع برین

[۱ ساعت بعد]

جیمین: اماده‌ای؟

ا.ت: اره، به هانولم زنگ زدم، اونم حاظره

جیمین: پس سوار شو بریم

ویو ا.ت
درو باز کردم که برم سوار ماشین بشم
اما با یچیزی مواجه شدم
تهیونگ جلوی در ایستاده بود!
بدنم لرز گرفته بود و مردمک چشمم تکون میخورد
پاهام شل شده بود و انگار کل دنیا روی سرم خراب شده بود
اشک توی چشمام جمع شده بود که روی شونه‌هام یچیزی احساس کردم
جیمین بود

جیمین: خوشگلم چیزی شده؟

تند تند پلک زدم
و هیچکس اونجا نبود
جدیدا زیاد توهم میزنم....
فکر کنم دیوونه شدم

با صدای یکمی لرزون و نگران ولی با لبخند گفتم...

ا.ت: نه خوبم، بریم؟

جیمین: بریم

سوار ماشین شدیم
سرمو به صندلی تکیه دادم
پامو تکون میدادم و نخونامو میجوییدم
که جیمین یه دستشو از روی فرمون ول کرد و دستمو گرفت

جیمین: نگران نباش، هرچی که شد، از پسش بر میایم، هیچکس اسیب نمیبینه
اون عوضیم مینشونیم سرجاش
باشه؟

لبخند مصنوعیی زدم و سر تکون دادم

هانول رو سوار کردیم و رفتیم سمت خونه‌ی مامان و بابام
در زدیم
اما کسی درو باز نکرد
دوباره در زدیم
دوباره دوباره دوباره
که صدای تیر از توی خونه اومد
جیمین یجوری محکم زد به در که در باز شد
سریع رفتیم سمت در خونه
تهیونگ ایستاده بود....
و چیزی که جلوش بود...

---
دیدگاه ها (۲)

محفـل یـورـــی★کام اضافه نبینم زیبآ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★...

part ²⁶- فکر میکنی من خودمو میبخشم؟ فکر کردی مادرت میبخشه؟ ه...

part ²⁵هانول: نه بزار بمونه خب همونطور که میدونی با خواهرم م...

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۹۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط