نجات پروانه
نجات پروانه
🖤🦋پارت ۲
رفتیم نشستیم
لیسا: خب
لینا: خب که خب
لیسا: نمیخوای بگی چی شد؟
لینا: بابا پسره خورد بهم بعد هم بلندم کرد و برد تو اتاق عوضی
لیسا: خاک برسرش کنن حالا بگذریم بیا بریم برقصیم
ویو لینا
رفتیم وسط داشتیم می رقصیدیم که یکی رو دیدم به نظر آشنا میومد وایسا نه اون خودشه لیسا رو نشگونی گرفتم که گفت
لیسا: آیی چه مرگته
لینا: اون اون الکس نیست؟
لیسا: کو؟ عه وا خودشه
و دستمو کشید و رفتیم سمتش ترمز کرد که رسیدیم بهش تا مارو دید بغلمون کرد و در گوشمون گفت
الکس: اینجا چی کار میکنید؟
لیسا: وای میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
الکس: منم همینطور دخترا کل کره رو دنبالتون گشتم نبودید
لینا: آآ آخه تازه از آلمان برگشتیم
الکس: اشکالی نداره موندنی هستید دیگه
لینا: بله
الکس: خوبه پس بریم یه جا بشینیم حرف بزنیم
لیسا: بریممم
ویو الکس
بعد چند ماه جوجه هارو دیده بودم خیلی فرق کرده بودن و حتی هات تر و خوشگل ترم شده بودن نشستم وسطشون که هردوشون بوسه ای رو لپام گذاشتن خندیدن و گفتن😋
لیسا: وایی دلم برات یه ذره شده بود خیلی وقته بهت کرم نریختم داداشی
لینا: ولی من دلم برای بغل کردنش تنگ شده بود
(یه توضیح بدم اینجا الکس برادر ناتنی لیسا خانومه که طی یه حادثه از هم جدا شدن هر ۳ تاشون و الانم بعد ۳ سال همو دیدن و همچنین لینا هم یه برادر داشت که وقتی باهم بودن خیلی خشن بود و یه روز غیبش میزنه و لینا دیگه خبری ازش نمیگیره)
ویو لینا
هردومون تو بغلش بودیم که نگاه های سنگینی را روی خودم حس کردم دورمو نیم نگاهی انداختم که دیدم همون یارو داره بهم نگاه میکنه از بغل الکس اومدم بیرون و گفتم
لینا: من میرم سرویس و بیام
لیسا: میخوای باهات بیام؟
لینا: نه بچه که نیستم خودم میتونم
داشتم دستامو میشستم که یهو..
🖤🦋پارت ۲
رفتیم نشستیم
لیسا: خب
لینا: خب که خب
لیسا: نمیخوای بگی چی شد؟
لینا: بابا پسره خورد بهم بعد هم بلندم کرد و برد تو اتاق عوضی
لیسا: خاک برسرش کنن حالا بگذریم بیا بریم برقصیم
ویو لینا
رفتیم وسط داشتیم می رقصیدیم که یکی رو دیدم به نظر آشنا میومد وایسا نه اون خودشه لیسا رو نشگونی گرفتم که گفت
لیسا: آیی چه مرگته
لینا: اون اون الکس نیست؟
لیسا: کو؟ عه وا خودشه
و دستمو کشید و رفتیم سمتش ترمز کرد که رسیدیم بهش تا مارو دید بغلمون کرد و در گوشمون گفت
الکس: اینجا چی کار میکنید؟
لیسا: وای میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
الکس: منم همینطور دخترا کل کره رو دنبالتون گشتم نبودید
لینا: آآ آخه تازه از آلمان برگشتیم
الکس: اشکالی نداره موندنی هستید دیگه
لینا: بله
الکس: خوبه پس بریم یه جا بشینیم حرف بزنیم
لیسا: بریممم
ویو الکس
بعد چند ماه جوجه هارو دیده بودم خیلی فرق کرده بودن و حتی هات تر و خوشگل ترم شده بودن نشستم وسطشون که هردوشون بوسه ای رو لپام گذاشتن خندیدن و گفتن😋
لیسا: وایی دلم برات یه ذره شده بود خیلی وقته بهت کرم نریختم داداشی
لینا: ولی من دلم برای بغل کردنش تنگ شده بود
(یه توضیح بدم اینجا الکس برادر ناتنی لیسا خانومه که طی یه حادثه از هم جدا شدن هر ۳ تاشون و الانم بعد ۳ سال همو دیدن و همچنین لینا هم یه برادر داشت که وقتی باهم بودن خیلی خشن بود و یه روز غیبش میزنه و لینا دیگه خبری ازش نمیگیره)
ویو لینا
هردومون تو بغلش بودیم که نگاه های سنگینی را روی خودم حس کردم دورمو نیم نگاهی انداختم که دیدم همون یارو داره بهم نگاه میکنه از بغل الکس اومدم بیرون و گفتم
لینا: من میرم سرویس و بیام
لیسا: میخوای باهات بیام؟
لینا: نه بچه که نیستم خودم میتونم
داشتم دستامو میشستم که یهو..
- ۵.۶k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط