پارت شصت و هفتم
پارت شصت و هفتم
رمان دیدن دوباره ی تو
وقتی دانشگاه رو به زور و با هزار جور سختی قبول شدم به بابام گفتم که برام انتقالی جور کنه چون دوست داشتم توی همین شیراز درس بخونم و اصلا حال و حوصله ی تهران رو نداشتم...
و همینطور گفتم که یه خونه جدا بخره برام چون نمیخواستم بیشتر این مامان و بابام شاهد ناراحتیم باشن.....
الان دارم برای پایان نامم میخونم البته همه ی کاراش رو خود استاد کریمی برام انجام میده... من فقط میرم اراعش میدم اگه پایان نامم قبول شد باید برم توی بیمارستان بابام کار کنم بابا هم قراره بیمارستانش رو بزنه به نام من..... چون خودش دیگه از کار کردن خسته شده .... #ستاره
مامان _ سسستارهههههععععع ... بیااا دیگههه ....پروازتون دیر میشه ها....
ستاره _ اومدم مامان جان اومدم....
از زیر قران رد شدم و سوار ماشین بابام شدم قرار بود من و عسل با هواپیما بریم.....
باید میرفتیم اهواز چون اینجا فرودگاه نبود...
بعد از قرن ها رسیدیم اهواز و رفتیم فرودگاه.......
بابا از قبل به یکی از دوستاش گفته بود ماشینم رو ببره داخل پارکینگ فرودگاه شیراز بزاره که وقتی رسیدیم دیگه نخواد تاکسی بگیری....
بابا برامون توی یکی از بهترین آپارتمان ها خونه خریده بود که البته نصف پولش رو هم بابای عسل داده بود.....
بعد از نیم ساعت تاخیر بالاخره پروازمون رو اعلام کردن .....
از بابا خداحافظی کردم و با عسل به سمت اتوبوس های حمل مسافر که مارو میبردن طرف هواپیما شدیم.......
باورم نمیشد دارم میرم ... خیلی سخت بود دل کندن از جایی که برام پر از خاطره بود... .
عسل _ ستارهههههه ..... پاشو دیگه همه رفتن....
در حالی که داشتم سعی می کردم لای چشمام رو باز کنم با صدای خوابالود گفتم..
ستاره _ وایسا خو چرا یهو جوش میزنی اعهه...
از روی صندلیم پاشدم و با عسل از هواپیما خارج شدیم..
بعد از گرفتن چمدون ها و ساک و وسایلامون رفتیم طرف پارکینگ ...
بالاخره بعد از مدت ها گشتن ماشین رو پیدا کردیم......
سوار ماشین شدیم برگه ای که آدرس توش نوشته بود رو از توی کولم در آوردم.....
رمان دیدن دوباره ی تو
وقتی دانشگاه رو به زور و با هزار جور سختی قبول شدم به بابام گفتم که برام انتقالی جور کنه چون دوست داشتم توی همین شیراز درس بخونم و اصلا حال و حوصله ی تهران رو نداشتم...
و همینطور گفتم که یه خونه جدا بخره برام چون نمیخواستم بیشتر این مامان و بابام شاهد ناراحتیم باشن.....
الان دارم برای پایان نامم میخونم البته همه ی کاراش رو خود استاد کریمی برام انجام میده... من فقط میرم اراعش میدم اگه پایان نامم قبول شد باید برم توی بیمارستان بابام کار کنم بابا هم قراره بیمارستانش رو بزنه به نام من..... چون خودش دیگه از کار کردن خسته شده .... #ستاره
مامان _ سسستارهههههععععع ... بیااا دیگههه ....پروازتون دیر میشه ها....
ستاره _ اومدم مامان جان اومدم....
از زیر قران رد شدم و سوار ماشین بابام شدم قرار بود من و عسل با هواپیما بریم.....
باید میرفتیم اهواز چون اینجا فرودگاه نبود...
بعد از قرن ها رسیدیم اهواز و رفتیم فرودگاه.......
بابا از قبل به یکی از دوستاش گفته بود ماشینم رو ببره داخل پارکینگ فرودگاه شیراز بزاره که وقتی رسیدیم دیگه نخواد تاکسی بگیری....
بابا برامون توی یکی از بهترین آپارتمان ها خونه خریده بود که البته نصف پولش رو هم بابای عسل داده بود.....
بعد از نیم ساعت تاخیر بالاخره پروازمون رو اعلام کردن .....
از بابا خداحافظی کردم و با عسل به سمت اتوبوس های حمل مسافر که مارو میبردن طرف هواپیما شدیم.......
باورم نمیشد دارم میرم ... خیلی سخت بود دل کندن از جایی که برام پر از خاطره بود... .
عسل _ ستارهههههه ..... پاشو دیگه همه رفتن....
در حالی که داشتم سعی می کردم لای چشمام رو باز کنم با صدای خوابالود گفتم..
ستاره _ وایسا خو چرا یهو جوش میزنی اعهه...
از روی صندلیم پاشدم و با عسل از هواپیما خارج شدیم..
بعد از گرفتن چمدون ها و ساک و وسایلامون رفتیم طرف پارکینگ ...
بالاخره بعد از مدت ها گشتن ماشین رو پیدا کردیم......
سوار ماشین شدیم برگه ای که آدرس توش نوشته بود رو از توی کولم در آوردم.....
۵۶.۶k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.