پارت شصت و شش
پارت شصت و شش
رمان دیدن دوباره ی تو
پنج سال بعد... #ستاره
مانی میگفت شروین رفته شیراز به خاطر این که بیمارستانی که باباش اونجا پزشکش بود انتقالیه شیراز زده بودن و اوناهم مجبور میشن برن شیراز...
عسل هم خیلی غمگینه فکر میکنم که اونم یه حس هایی به اشکان داره.....
موقع کنکور نمیخواستم شرکت کنم ولی بابا به زور من رو ثبت نام کرد مجبوری درس میخوندم ولی چون هوش بالایی داشتم و رشتم رو هم دوست داشتم تونستم رتبه ی سه ورقمی کسب کنم و دانشگاه شیراز قبول شم.....
یعنی همون جایی که شروین زندگی میکنه.....
از یه طرف دوست داشتم دوباره ببینمش اخه دلم برای چشماش تنگ شده بود ولی از طرف دیگه هم دوست نداشتم ببینمش چون نمیخواستم داغ دلم تازه بشه....
عسل هم خیلی تلاش کرد و درس خوند تا اونم مثل من دانشگاه شیراز در اومد....
هفته ی دیگه قرار بود بریم شیراز...
بابا برام یه ماشین خوشگل جک خریده بود ولی خب من اصلا با خریدنش زوق نکردم ولی چون بابا و مامان ناراحت نشن خودم رو خوشحال نشون دادم ...
اصلا دلم نمیخواست برم شیراز و دوست داشتم بر عکس قبلا که از اینجا فراری بودم دوست داشتم همینجا بمونم.....
خب ولی من دیگه تغییر کردم دیگه اون دختر بچه ی چهارده ساله نیستم که دلش بخواد بره جاهای خوش آب و هوا دیگه بزرگ شدم و دلم میخواد پیش خانوادم باشم.. #شروین
پنج سالی هست که ستاره رو ندیدم ... خیلی حالم بده اونقدر دلتنگشم که نمیدونم باید چیکار کنم....
صبح ها بیدار می شم میرم دانشگاه درس میخونم بعد عصر میام خونه..
خیلی تغییر کردم خوشگل تر شدم ولی خوشگلی به چه دردم میخوره وقتی ستاره نیست..
اشکان هم خیلی گرفتست معلومه اونم دلش برا عسل تنگ شدم ...
فقط یه عکس از ستاره دارم که اونم قاب کردم زدم تو اتاقم..
جند باری رفتم دیدن ستاره اما مثل اینکه خونشون رو عچض کردن ..... هرچی از مانی پرسیدم میگفت نمیدونم ....
لطفا نظرتون رو راجبه عکس شخصیت ستاره و شروین بگید 😘 😘
رمان دیدن دوباره ی تو
پنج سال بعد... #ستاره
مانی میگفت شروین رفته شیراز به خاطر این که بیمارستانی که باباش اونجا پزشکش بود انتقالیه شیراز زده بودن و اوناهم مجبور میشن برن شیراز...
عسل هم خیلی غمگینه فکر میکنم که اونم یه حس هایی به اشکان داره.....
موقع کنکور نمیخواستم شرکت کنم ولی بابا به زور من رو ثبت نام کرد مجبوری درس میخوندم ولی چون هوش بالایی داشتم و رشتم رو هم دوست داشتم تونستم رتبه ی سه ورقمی کسب کنم و دانشگاه شیراز قبول شم.....
یعنی همون جایی که شروین زندگی میکنه.....
از یه طرف دوست داشتم دوباره ببینمش اخه دلم برای چشماش تنگ شده بود ولی از طرف دیگه هم دوست نداشتم ببینمش چون نمیخواستم داغ دلم تازه بشه....
عسل هم خیلی تلاش کرد و درس خوند تا اونم مثل من دانشگاه شیراز در اومد....
هفته ی دیگه قرار بود بریم شیراز...
بابا برام یه ماشین خوشگل جک خریده بود ولی خب من اصلا با خریدنش زوق نکردم ولی چون بابا و مامان ناراحت نشن خودم رو خوشحال نشون دادم ...
اصلا دلم نمیخواست برم شیراز و دوست داشتم بر عکس قبلا که از اینجا فراری بودم دوست داشتم همینجا بمونم.....
خب ولی من دیگه تغییر کردم دیگه اون دختر بچه ی چهارده ساله نیستم که دلش بخواد بره جاهای خوش آب و هوا دیگه بزرگ شدم و دلم میخواد پیش خانوادم باشم.. #شروین
پنج سالی هست که ستاره رو ندیدم ... خیلی حالم بده اونقدر دلتنگشم که نمیدونم باید چیکار کنم....
صبح ها بیدار می شم میرم دانشگاه درس میخونم بعد عصر میام خونه..
خیلی تغییر کردم خوشگل تر شدم ولی خوشگلی به چه دردم میخوره وقتی ستاره نیست..
اشکان هم خیلی گرفتست معلومه اونم دلش برا عسل تنگ شدم ...
فقط یه عکس از ستاره دارم که اونم قاب کردم زدم تو اتاقم..
جند باری رفتم دیدن ستاره اما مثل اینکه خونشون رو عچض کردن ..... هرچی از مانی پرسیدم میگفت نمیدونم ....
لطفا نظرتون رو راجبه عکس شخصیت ستاره و شروین بگید 😘 😘
۷۷.۲k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.