پارت شصت و هشتم
پارت شصت و هشتم
رمان دیدن دوباره ی تو
شروین
اوفف خسته شدم از بس که درس خوندم اوفف....
کتاب رو بستم و رفتم توی پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم...اعههه اخه من نمیدونم صدا وسیما به جز فوتبال نمیتونه یه چیز دیگه پخش کنه ....
چیکار کنم خب از فوتبال بدم میاد اخه 22 نفر میدوون دنبال یه توپ که چی بشه اخه... والا من حتی بلد نیستم با توپ بدووم...
تلویزیون رو خاموش کردم و دوباره رفتم تو اتاق و خوابیدم... #ستاره
عسل _ ستاره متمعئنی درست اومدیم...
ستاره _ آره بابا متمعئنم...
عسل _ من که اینجور فکر نمی کنم بعدش هم تکیه داد به صندلی و شروع کرد به پفک خوردن....
ایولل پیداش کردم ....
ستاره _بفرما عسل خانوم ... دیدی پیداش کردم...
عسل _هووو حالا انگار چیکار کردی ...
بدون اینکه به حرف عسل توجه کنم ریموت رو از توی کیفم در اوردم و ماشین رو بردم داخل پارکینگ....
از ماشین پیاده شدیم و وسایلمون رو هم در اوردیم و رفتیم توی اسانسور...
واحد ما طبقه ی سوم بود...
وقتی اسانسور وایساد وسایل رو برداشتیم و رفتیم سمت خونه...
در خونه رو با کلید باز کردم و رفتیم تو...
جلل خالقققق...
اخه مگه ما چند نفریم که بابا اینا رفتن یه خونه به این بزرگی خریدن..
پذیراییش فکر کنم حدود صد متر بود آشپز خونش هم نود متر هال هم هفتاد متر....
رفتم سمت راهرویی که اتاقا ها اونجا بود ...
سه تا اتاق داشت که هر کدومش سی متر بود ...
من نمیدونم اخه مگه ما میخوایم اینجا بیمارستان باز کنیم که انقدر بزرگه....
اتاقا یکیش سیاه و سفید بود ...اتاق بعدی هم صورتی بود .. اون اتاق اخریه هم زرشکی بود ..
ایییی اخه زرشکی هم شد رنگ...
من اون اتاقی رو برداشتم که سیاه و سفید بود و یه تخت دو نفره ی شیک و خوشگل سیاه و سفید هم داشت......
کمد هاش رو هم که دیگه نگو .... انقدر خوشگل بود که نمیدونم چه شکلی براتون توصیفش کنم....
عسل هم اون اتاق صورتیه رو برداشت.....
رفتم سمت کمدم و لباسام رو چیدم داخلش....
وقتی کارام تموم شد خودم رو پرت کردم روی تخت و چیزی نگذشته بود که خوابم برد......
عسل _ ستاررهههه بدووو آماده شووو بدو که دانشگاهمون دیر شد...
اوفففف.. بازم درسسس از دبیرستان خلاص شدی الان هم باید بری دانشگاه ....
پوفی از سر کلافگی کشیدم و رفتم دستشویی صورتم رو شستم و اومدم بیرون...
رفتم جلوی آینه یکم کرف پودر و پنکک زدم .و ریمیلو یکم رژ گونه هم زدم که صورتم از بیحالی در بیاد بعدش هم با یه خط چشم کارم رو تموم کردم...
رفتم داخل کمدم و یه مانتوی مشکی بایه مقنعه ی مشکی و یه شلوار جین مشکی در اوردم و پوشیدم...
عطر خوش بوم رو هم روی خودم خالی کردم و کیف و گوشیم رو برداشتم....
رمان دیدن دوباره ی تو
شروین
اوفف خسته شدم از بس که درس خوندم اوفف....
کتاب رو بستم و رفتم توی پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم...اعههه اخه من نمیدونم صدا وسیما به جز فوتبال نمیتونه یه چیز دیگه پخش کنه ....
چیکار کنم خب از فوتبال بدم میاد اخه 22 نفر میدوون دنبال یه توپ که چی بشه اخه... والا من حتی بلد نیستم با توپ بدووم...
تلویزیون رو خاموش کردم و دوباره رفتم تو اتاق و خوابیدم... #ستاره
عسل _ ستاره متمعئنی درست اومدیم...
ستاره _ آره بابا متمعئنم...
عسل _ من که اینجور فکر نمی کنم بعدش هم تکیه داد به صندلی و شروع کرد به پفک خوردن....
ایولل پیداش کردم ....
ستاره _بفرما عسل خانوم ... دیدی پیداش کردم...
عسل _هووو حالا انگار چیکار کردی ...
بدون اینکه به حرف عسل توجه کنم ریموت رو از توی کیفم در اوردم و ماشین رو بردم داخل پارکینگ....
از ماشین پیاده شدیم و وسایلمون رو هم در اوردیم و رفتیم توی اسانسور...
واحد ما طبقه ی سوم بود...
وقتی اسانسور وایساد وسایل رو برداشتیم و رفتیم سمت خونه...
در خونه رو با کلید باز کردم و رفتیم تو...
جلل خالقققق...
اخه مگه ما چند نفریم که بابا اینا رفتن یه خونه به این بزرگی خریدن..
پذیراییش فکر کنم حدود صد متر بود آشپز خونش هم نود متر هال هم هفتاد متر....
رفتم سمت راهرویی که اتاقا ها اونجا بود ...
سه تا اتاق داشت که هر کدومش سی متر بود ...
من نمیدونم اخه مگه ما میخوایم اینجا بیمارستان باز کنیم که انقدر بزرگه....
اتاقا یکیش سیاه و سفید بود ...اتاق بعدی هم صورتی بود .. اون اتاق اخریه هم زرشکی بود ..
ایییی اخه زرشکی هم شد رنگ...
من اون اتاقی رو برداشتم که سیاه و سفید بود و یه تخت دو نفره ی شیک و خوشگل سیاه و سفید هم داشت......
کمد هاش رو هم که دیگه نگو .... انقدر خوشگل بود که نمیدونم چه شکلی براتون توصیفش کنم....
عسل هم اون اتاق صورتیه رو برداشت.....
رفتم سمت کمدم و لباسام رو چیدم داخلش....
وقتی کارام تموم شد خودم رو پرت کردم روی تخت و چیزی نگذشته بود که خوابم برد......
عسل _ ستاررهههه بدووو آماده شووو بدو که دانشگاهمون دیر شد...
اوفففف.. بازم درسسس از دبیرستان خلاص شدی الان هم باید بری دانشگاه ....
پوفی از سر کلافگی کشیدم و رفتم دستشویی صورتم رو شستم و اومدم بیرون...
رفتم جلوی آینه یکم کرف پودر و پنکک زدم .و ریمیلو یکم رژ گونه هم زدم که صورتم از بیحالی در بیاد بعدش هم با یه خط چشم کارم رو تموم کردم...
رفتم داخل کمدم و یه مانتوی مشکی بایه مقنعه ی مشکی و یه شلوار جین مشکی در اوردم و پوشیدم...
عطر خوش بوم رو هم روی خودم خالی کردم و کیف و گوشیم رو برداشتم....
۷۹.۰k
۲۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.