موج

موج...

شناور سوی ساحل های نا پیدا

دو موج رهگذر بودیم

دو موج همسفر بودیم



گریز ما

نیاز ما

نشیب ما

فراز ما

شتاب شاد ما، با هم

تلاش پاک ما ، توام

چه جنبش ها که ما را بود روی پرده ی دریا



شبی در گردبادی تند ، روی قلعه خیزاب

رها شد او ز آغوشم

جدا ماندم ز دامانش

گسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب



از آن پس در پی همزاد نا پیدا

بر این دریای بی خورشید

که روزی شبچراغش بود و می تابید

به هر ره می روم نالان ، به هر سوی می دوم تنها

سیاوش کسرایی*
زمستان 1332
دیدگاه ها (۲)

نه ، تو نرفته ای !....نه تو نرفته ای ،چنان در من جاری شده ای...

آغوش من دروازه های تخت جمشید استمی خواستم تو پادشاه کشورم با...

چند روز بعد از عملیات بود...یه نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار ...

به یاد آنهایـــی که جز استخوانهایشـــان چیزی از جسمشان نمانـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط