رمان تمنا
#رمان_تمنا
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده:حسین حاجی جمالی
#قسمت_بیست_و_هشتم
با دستای لرزون تو کیف و بررسی کردم و 500 هزار تومن تراول بود و بقیه پولشم 10 هزار تومنی و 5 هزار تومنی بود یه 2000تومنی هم بود...همه رو برداشتمو خواستم برم که دوباره به پولا نگاه کردم دوتومنی رو جدا کردمو دوباره گذاشتم تو کیف پولش و با لبخند گفتم:
اینم برا اینکه ازم خوشت اومده بود...خوشتیپ!!!! تو دلم گفتم:
تمنا توهم آرههااااا
درو باز کردم که بزنم به چاک که چشم خورد به اون سمت خیابون دیدم امیر همون پسره داره میاد سمت ماشین و متوجه من شد که از ماشین پیاده شدم... لبخندی زد بهمو منم کلا دست و پامو گم کرده بودم دوتا پاداشتم دوتا دیگه هم قرض کردم و شرو ع کردم به دویدن....
از پشت صدای فریادشو می شنیدم...
وایستا....وایستا...
یه نگاه به پشت سرم انداختم داشت دنبالم میومد لعنتی کفشای پاشنه بلندم اذیت میکردو نمی ذاشت تندتر بدوم الان بهم میرسید...
سریع خم شدم کفشارو از پام در آوردم و گرفتم دستم با سرعت بیشتری دویدم... اینقدر دویده بودم که نفس کم آوردم و کف پاهام میسوخت... سرعتمو کم کردم و به پشت سرم نگاه کردم نمیدیدمش دیگه دنبالم نمیاومد
ولی خوب می ترسیدم که هنوز دنبالم باشه و اگه وایستم بهم برسه که اونوقت کارم ساخته بود به اینورو اونور نگاه کردم یه کوچه سمت چپم بود دویدم تو اون کوچه و بعد با سرعت زیاد از چندتا کوچه دیگهام گذشتم دیگه مطمئن بودم که گمم کرده و دنبالم نمیاد سرعتمو کمتر و کمتر کردم رسیده بودم به خیابون اصلی نفس نفس میزدم دستامو گرفتم به زانوم دلم می خواست همونجا وسط کوچه بشینم پاهام داشت
میشکست از زور درد...بعد از چند دقیقه نفسام آرومو منظم شد . کفشامو پام کردم و لنگون لنگون رفتم کنار خیابون برای یه تاکسی دست نگه داشتم و آدرس خیابونی که بوستان لاله توش بود رو بهش دادم سوار شدم سری تکون داد و حرکت کرد... سرمو تکیه دادم به شیشه و چشمامو بستم...من تونستم اولین کارمو تنهایی انجام بدم هه همچین ذوق کرده بودم انگار که شاخ غول شکستم بعد از 20 دقیقه رسیدم بوستان لاله از دور سمیه رو دیدم که هی به ساعتش نگاه میکردو بعدم به اینورو اونور خیابون فهمیدم نگرانم شده متوجه من شد کرایه تاکسی رو حساب کردم و و رفتم طرفش اونم اومد سمت منو همین که بهم رسید نفسشو محکم داد بیرونو گفت:
واییی دختر دق کردم از نگرانی چرا اینقدر دیر کردی؟ نگاهی بهش کردم و لنگون لنگون در حالی به سمت یکی از نیمکتا می رفتم
گفتم:
اول سلام....
حرفمو قطع کردو گفت:
تو چرا می لنگی دختر
با ترس اومد روبروم زانو زدو گفت:
تمنا چی شده اتفاقی افتاد برات
لبخند زدمو گفتم:
نترس بابا هول نکن فقط یکم دویدم ماهیچه های پام گرفته برا همینم می لنگم
دوباره نگام کردو گفت:
دویدی برا چی؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:
نزدیک بود گیر بیوفتم طرف کیف پولشو تو ماشین جا گذشت اومد برش داره منم با دیدنش پا گذاشتم به فرار اونم فکر کنم فهمید موضوع از چه قراره دمبالم دوید وایییی سمیه پاهام داره میشکنه انقدر دوییدم
سمیه چهر هاش گرفته شدو بعد از چند ثانیه دستمو گرفت و گفت:
خوب حالا با اینهمه دویدن شیری یا روباه؟
دست کردم تو کیفمو تراول و اسکناسارو تو هوا تکون دادمو با لبخند گفتم:
می بینی که شیر...شیرم..
خندیدو به شوخی گفت:
پاکتی دیگه از این پاستوریز ها
ابرو انداختم بالا و گفت:
نوچ ..از اون جنگلیا
زد زیر خنده و گفت:
چقدری هست حالا دشت اولت؟!!
نگاهی بهشون کردمو گفتم:
تراول که 500تاست و اسکناسارو نمی دونم
بعدم از دستم گرفت و شروع کرد به شمردن و شمردن پولا که تموم شد سرشو آورد بالا و بهم نگاه کردو گفت :
350هزار تومنه دختررررر جمعا میشه 850هزار تومن 500بده به ارسلان بقیه ام خودت بردار...
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده:حسین حاجی جمالی
#قسمت_بیست_و_هشتم
با دستای لرزون تو کیف و بررسی کردم و 500 هزار تومن تراول بود و بقیه پولشم 10 هزار تومنی و 5 هزار تومنی بود یه 2000تومنی هم بود...همه رو برداشتمو خواستم برم که دوباره به پولا نگاه کردم دوتومنی رو جدا کردمو دوباره گذاشتم تو کیف پولش و با لبخند گفتم:
اینم برا اینکه ازم خوشت اومده بود...خوشتیپ!!!! تو دلم گفتم:
تمنا توهم آرههااااا
درو باز کردم که بزنم به چاک که چشم خورد به اون سمت خیابون دیدم امیر همون پسره داره میاد سمت ماشین و متوجه من شد که از ماشین پیاده شدم... لبخندی زد بهمو منم کلا دست و پامو گم کرده بودم دوتا پاداشتم دوتا دیگه هم قرض کردم و شرو ع کردم به دویدن....
از پشت صدای فریادشو می شنیدم...
وایستا....وایستا...
یه نگاه به پشت سرم انداختم داشت دنبالم میومد لعنتی کفشای پاشنه بلندم اذیت میکردو نمی ذاشت تندتر بدوم الان بهم میرسید...
سریع خم شدم کفشارو از پام در آوردم و گرفتم دستم با سرعت بیشتری دویدم... اینقدر دویده بودم که نفس کم آوردم و کف پاهام میسوخت... سرعتمو کم کردم و به پشت سرم نگاه کردم نمیدیدمش دیگه دنبالم نمیاومد
ولی خوب می ترسیدم که هنوز دنبالم باشه و اگه وایستم بهم برسه که اونوقت کارم ساخته بود به اینورو اونور نگاه کردم یه کوچه سمت چپم بود دویدم تو اون کوچه و بعد با سرعت زیاد از چندتا کوچه دیگهام گذشتم دیگه مطمئن بودم که گمم کرده و دنبالم نمیاد سرعتمو کمتر و کمتر کردم رسیده بودم به خیابون اصلی نفس نفس میزدم دستامو گرفتم به زانوم دلم می خواست همونجا وسط کوچه بشینم پاهام داشت
میشکست از زور درد...بعد از چند دقیقه نفسام آرومو منظم شد . کفشامو پام کردم و لنگون لنگون رفتم کنار خیابون برای یه تاکسی دست نگه داشتم و آدرس خیابونی که بوستان لاله توش بود رو بهش دادم سوار شدم سری تکون داد و حرکت کرد... سرمو تکیه دادم به شیشه و چشمامو بستم...من تونستم اولین کارمو تنهایی انجام بدم هه همچین ذوق کرده بودم انگار که شاخ غول شکستم بعد از 20 دقیقه رسیدم بوستان لاله از دور سمیه رو دیدم که هی به ساعتش نگاه میکردو بعدم به اینورو اونور خیابون فهمیدم نگرانم شده متوجه من شد کرایه تاکسی رو حساب کردم و و رفتم طرفش اونم اومد سمت منو همین که بهم رسید نفسشو محکم داد بیرونو گفت:
واییی دختر دق کردم از نگرانی چرا اینقدر دیر کردی؟ نگاهی بهش کردم و لنگون لنگون در حالی به سمت یکی از نیمکتا می رفتم
گفتم:
اول سلام....
حرفمو قطع کردو گفت:
تو چرا می لنگی دختر
با ترس اومد روبروم زانو زدو گفت:
تمنا چی شده اتفاقی افتاد برات
لبخند زدمو گفتم:
نترس بابا هول نکن فقط یکم دویدم ماهیچه های پام گرفته برا همینم می لنگم
دوباره نگام کردو گفت:
دویدی برا چی؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:
نزدیک بود گیر بیوفتم طرف کیف پولشو تو ماشین جا گذشت اومد برش داره منم با دیدنش پا گذاشتم به فرار اونم فکر کنم فهمید موضوع از چه قراره دمبالم دوید وایییی سمیه پاهام داره میشکنه انقدر دوییدم
سمیه چهر هاش گرفته شدو بعد از چند ثانیه دستمو گرفت و گفت:
خوب حالا با اینهمه دویدن شیری یا روباه؟
دست کردم تو کیفمو تراول و اسکناسارو تو هوا تکون دادمو با لبخند گفتم:
می بینی که شیر...شیرم..
خندیدو به شوخی گفت:
پاکتی دیگه از این پاستوریز ها
ابرو انداختم بالا و گفت:
نوچ ..از اون جنگلیا
زد زیر خنده و گفت:
چقدری هست حالا دشت اولت؟!!
نگاهی بهشون کردمو گفتم:
تراول که 500تاست و اسکناسارو نمی دونم
بعدم از دستم گرفت و شروع کرد به شمردن و شمردن پولا که تموم شد سرشو آورد بالا و بهم نگاه کردو گفت :
350هزار تومنه دختررررر جمعا میشه 850هزار تومن 500بده به ارسلان بقیه ام خودت بردار...
۷.۱k
۰۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.