خـونـاشــآمـ تــرسنــآکـ مــن
خـونـاشــآمـتــرسنــآکـمــن
پارت⁹
کوک ـ فهمیدم اشتباه کردم...من..من برم گمشم
ات ـ زودتر
تهیونگ ـ پس منم میرم
ات ـ برو
اتویو
کمک اجوما کردمو وسایلو برداشتیم
بعدشم رفتم اتاقم
هوففف خسته شدمااا..
بزار یکم بخوابم
فردا صبح ساعت⁶:⁰⁰
•از خاب نازم بیدار شدم
واییی چقد خابیدم!
ولش کن بزار آماده بشم برم مدرسه
³⁰دقیقه بعد
خب اماده ی امادم..
رفتم پایین دیدم داداشم با تهیونگ فرم مدرسه ی مارو پوشیدن
ات ـ چی؟ دارین میاین مدرسه ی ما؟
کوک ـ اره...
ات ـ اها اوک... من میرم فعلا
تهیونگ ـ وایسا باهم بریم
ات ـ اخه من ی کاری دارم*توی ذهنش: ات اون حرفو توی ذهنتم ب زبون نیار...ممکنه بفهمن!*
تهیونگ ـ باووشهه..
بدو بدو از خونه زدم بیرونو رفتم مغازه و پد بهداشتی گرفتم
ات ـ اخیششش...حالا بزارمش توی کیفم بعد برم مدر...
کوک ـ اینجا چیکار میکنی؟
ات ـ *سریع قایمش کرد* عااا هیچی..
کوک ـ از من چیزیو مخفی ک نمیکنی؟
ات ـ معلومه ک ا..نه
کوک ـ اوکی...بیا بریم
ات ـ اوک
*رفتن مدرسه*
تهیونگویو
رفتیم داخل کلاس ات..
ات کنار هاری نشسته بود و انگار زیادی حالش خوب نبود..هاری داشت باهاش حرف میزد...چیشده ینی؟
تو همین فکرا بودیم که گفتن بریمو خودمونو معرفی کنیم
ماعم معرفی کردیمو نشستیم
ولی یکی دیگه از در اومد داخل
اونم دانش آموز جدید بود!
ـــ
هاها برین حدس بزنین کی بود؟
پارت⁹
کوک ـ فهمیدم اشتباه کردم...من..من برم گمشم
ات ـ زودتر
تهیونگ ـ پس منم میرم
ات ـ برو
اتویو
کمک اجوما کردمو وسایلو برداشتیم
بعدشم رفتم اتاقم
هوففف خسته شدمااا..
بزار یکم بخوابم
فردا صبح ساعت⁶:⁰⁰
•از خاب نازم بیدار شدم
واییی چقد خابیدم!
ولش کن بزار آماده بشم برم مدرسه
³⁰دقیقه بعد
خب اماده ی امادم..
رفتم پایین دیدم داداشم با تهیونگ فرم مدرسه ی مارو پوشیدن
ات ـ چی؟ دارین میاین مدرسه ی ما؟
کوک ـ اره...
ات ـ اها اوک... من میرم فعلا
تهیونگ ـ وایسا باهم بریم
ات ـ اخه من ی کاری دارم*توی ذهنش: ات اون حرفو توی ذهنتم ب زبون نیار...ممکنه بفهمن!*
تهیونگ ـ باووشهه..
بدو بدو از خونه زدم بیرونو رفتم مغازه و پد بهداشتی گرفتم
ات ـ اخیششش...حالا بزارمش توی کیفم بعد برم مدر...
کوک ـ اینجا چیکار میکنی؟
ات ـ *سریع قایمش کرد* عااا هیچی..
کوک ـ از من چیزیو مخفی ک نمیکنی؟
ات ـ معلومه ک ا..نه
کوک ـ اوکی...بیا بریم
ات ـ اوک
*رفتن مدرسه*
تهیونگویو
رفتیم داخل کلاس ات..
ات کنار هاری نشسته بود و انگار زیادی حالش خوب نبود..هاری داشت باهاش حرف میزد...چیشده ینی؟
تو همین فکرا بودیم که گفتن بریمو خودمونو معرفی کنیم
ماعم معرفی کردیمو نشستیم
ولی یکی دیگه از در اومد داخل
اونم دانش آموز جدید بود!
ـــ
هاها برین حدس بزنین کی بود؟
۱۲.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.