عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۳۳
با احساس سر درد بیدار شدم. توی اتاق بودم همه چیز داشت . یه کم فک کردم و تمام اتفاقات یادم اومد شروع کردم به جیغ زدن . مانلی « آهایییی . کسی اینجا نیست»
یهو در باز شد یه مرد تقریبا هم سن دانیال اومد تو. از چشمای سبزش خوشم نیومد خیلی هیز بود . پسره« به به زیبای خفته بیدار شد. » مانلی« تو کی هستی من اینجا چیکار می کنم؟؟» پسره « خب خب بریم سراغ معرفی خودم کیارش هستم همون دشمن دانیال جووونت ، داداش همون دختری که عشق تو دست رد به سینش زد . حیف کیانا که عاشق اون دانیال عوضی شد .» مانلی« اولن عوضی تویی نه دانیال ، دومن خب به زور که نمیشه با کسی ازدواج کرد .» کیارش « خب حالا گربه جون گذشته ها رو ول کن.» از تو جیبش گوشیش رو در آورد و زنگ زد .صدای دانیال پیچید توی اتاق « مردیکه ی عوضی یه تار مو از سر مانلی کم بشه می کشمت .» کیارش« آروم باش داداش دوست داری صدای خانومت رو بشنوی ؟» رو به من گفت« حرف بزن» مانلی « دانیال کجایی؟؟، دانیال منو از دست این عوضی نجات بده » کیارش یه سیلی به من زد و گفت « یه بار بهم گفتی عوضی هیچی نگفتم الان دوباره گفتی این سیلی رو زدم که یاد بگیری با من چجوری حرف بزنی » صدای داد دانیال اومد « تو خیلی غلط کردی که دست روی زن من بلند کردی » کیارش « خب دیگه باید برم آخه قراره زنت ازم پذیرایی کنه» گوشی رو قطع کرد
پارت ۳۳
با احساس سر درد بیدار شدم. توی اتاق بودم همه چیز داشت . یه کم فک کردم و تمام اتفاقات یادم اومد شروع کردم به جیغ زدن . مانلی « آهایییی . کسی اینجا نیست»
یهو در باز شد یه مرد تقریبا هم سن دانیال اومد تو. از چشمای سبزش خوشم نیومد خیلی هیز بود . پسره« به به زیبای خفته بیدار شد. » مانلی« تو کی هستی من اینجا چیکار می کنم؟؟» پسره « خب خب بریم سراغ معرفی خودم کیارش هستم همون دشمن دانیال جووونت ، داداش همون دختری که عشق تو دست رد به سینش زد . حیف کیانا که عاشق اون دانیال عوضی شد .» مانلی« اولن عوضی تویی نه دانیال ، دومن خب به زور که نمیشه با کسی ازدواج کرد .» کیارش « خب حالا گربه جون گذشته ها رو ول کن.» از تو جیبش گوشیش رو در آورد و زنگ زد .صدای دانیال پیچید توی اتاق « مردیکه ی عوضی یه تار مو از سر مانلی کم بشه می کشمت .» کیارش« آروم باش داداش دوست داری صدای خانومت رو بشنوی ؟» رو به من گفت« حرف بزن» مانلی « دانیال کجایی؟؟، دانیال منو از دست این عوضی نجات بده » کیارش یه سیلی به من زد و گفت « یه بار بهم گفتی عوضی هیچی نگفتم الان دوباره گفتی این سیلی رو زدم که یاد بگیری با من چجوری حرف بزنی » صدای داد دانیال اومد « تو خیلی غلط کردی که دست روی زن من بلند کردی » کیارش « خب دیگه باید برم آخه قراره زنت ازم پذیرایی کنه» گوشی رو قطع کرد
۲۷.۹k
۰۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.