سایه های عشق

دازای : من دازای اوسامو هستم
دازای با لبخندی گفت و ادامه داد
دازای : اسم تو چیه پسر جون ؟
ـ اکوتاگاوا....اکوتاگاوا ریونوسکه
دازای : خوشبختم !
اکوتاگاوا : اینجا خونه توئه ؟
دازای : نه...خونه یه نفر دیگس که هنوز برنگشته
اکوتاگاوا : چرا کمکم کردی ؟
دازای : پس انتظار داری به کسی که توی خطره کمک نکنم ؟
که در باز شد . یوسانو بود و سبدی دستش بود.
یوسانو : خب خب انگار مهمون جدید داریم
و لبخندی زد
دازای : اون زخمی بود و منم اوردش داخل
یوسانو : باشه اشکال نداره برای بهبودی زخماش دارو دارم
اکوتاگاوا : ازتون ممنونم....
یوسانو : از ما تشکر نکن ما وظیفمونه که کمکتون کنیم
دازای : خب میتونی درباره سلطنت اونجا توضیح بدی؟
اکوتاگاوا : خب... کشور توی خطره...پادشاه به ملکه خیانت کرد بنابراین ملکه شاه رو کشت و الان قدرت دست اونه اگر افراد دیگه ای هم تسلیمش بشن کل دنیا توی دامش میفته
دازای : این خوب نیست...
که چویا اروم اومد داخل
چویا : ام...چه خبره ؟ سر و صدا میاد
دازای : اوه بیدار شدی ؟
چویا : آره...
دازای بلند شد و رفت سمت چویا و بازوش رو گرفت . سرش رو نزدیک برد و در گوشش زمزمه کرد
دازای : بهتره بری بخوابی عزیزم...
چویا : ولی دازای...
دازای : بعدا درباره اون پسر و موضوع سفرمون حرف میزنیم
چویا : باشه
دازای لبخند رضایت بخشی زد و سری از نشانه راضی بودن تکون داد
دازای : خوبه برای شام تو رو صدا میکنم
دیدگاه ها (۲)

چند پارتی ا/ت و شوتو ( درخواستی )

سناریو باکوگو (پروف عوض شد)

قهوه تلخ پارت۵۱ویو دازای قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت ناخوداگ...

SENARIO :: The Hunters Lave For The Devil :: PART :: 18

قهوه تلخپارت ۲۲فوجیوارا: تو و من عاشق هم هستیمدازای: ولی فاص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط