𝓟𝓪𝓻𝓽 27 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 27 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
جانگکوک : امروز چی؟ امروز چیشده؟
ا/ت : امروز سالگرد ..فوت پدر و...مادرمه
پس برای همین گریه میکرد
ا/ت ویو
وقتی چیدن شیرینی ها تموم شد دیگه نمیتونستم بغضمو نگه دارم رفتم پیش آجوما
ا/ت : آجوما من میتونم یکم زود تر برم
آجوما : دخترم حالت خوبه؟
ا/ت : آ آره خوبم
آجوما : باشه میتونی بری ولی شب بیا وقتی مهمونا رفتن
ا/ت : باشه
آجوما : حالا کجا میخوای بری؟
ا/ت : میرم تو حیاط
آجوما : باشه برو
رفتم بیرون یه کلبه اونجا بود حتما کسی اونجا نیست رفتم اونجا درشو باز کردم بوی اود میومد یه گوشه نشستم و بغضمو شکستم هیچ کس نبود میتونستم با خیال راحت گریه کنم امروز روزی بود که پدر و مادرم توی اون تصادف لعنتی رفتن و منو تنها گذاشتن
اون تصادف اگه اون تصادف اتفاق نمیوفتاد من توی بچگی نمیرفتم پرورشگاه و توی 18 سالگی مجبور نمیدشم بدون اینکه شبا بخوابم بی وقفه کار کنم شاید هیچ کدوم از این اتفاقا نمیوفتاد
.............
نشسته بودم که یهو در باز شد حتی برام مهم نبود که کیه که صداش اومد اینجا چیکار میکرد همش میپرسید چی شده بهش گفتم که بره ولی نرفت خواستم بلند شم که بغلم کرد داره چیکار میکنه
آخرش مجبورم کرد که بگم ازم جدا شد بهم نگاه کرد
جانگکوک : دیگه گریه نکن باشه؟ تموم شد
ا/ت : تموم .. نشده .. هیچوقت.. تموم نمیشه
دوباره بغلم کرد چقدر آرامش بخش بود
جانگکوک : باشه آروم باش
تقریبا یک ربعی تو همون حالت موندیم آروم شده بودم اولین بار بود این دردو با یکی سهیم میشدم این احساس خوبی بهم میداد ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم
ا/ت : ممنونم
جانگکوک : بیا بریم الان آجوما نگران میشه
بلند شد منم بلند شدم دنبالش رفتم رسیدیم به سالن
ا/ت : ازت ممنونم
جانگکوک : من که کاری نکردم اینو که گفت در با شدت زده شد رفتم سمت در و بازش کردم دختره هولم داد عقب و با داد و بیداد رفت داخل
پلین : لعنت بهت جانگکوک
جانگکوک : باز چی میخوای
پلین : بخاطر تو امروز نتونستم بیام جشن مگه نگفتم برام پول بریز
جانگکوک ویو
اصلا یادم رفت براش پول بریزم اصلا خوب شد یادم رفت
جانگکوک : نگفتم که حتما میریزم بعدشم چرا از بابات نمیگیری
پلین : اون اگه پول داشت که انقدر بدهی بالا نمیوورد
جانگکوک : چی
پلین : هه خبر نداری؟
جانگکوک : درست حرف بزن ببینم چی میگی
پلین : پدرت قمار کرده توی قمار باخته معلومه که خبر نداری خجالت میکشه بهت بگه
جانگکوک : دروغ میگی
پلین : میتونی بری ازش بپرسی
نه بابا این کارو نکن
جانگکوک : چقدر؟
پلین : مطمعنی میخوای بشنوی؟
جانگکوک : بگو چقدر ( با داد )
پلین : 23 میلیون دلار
جانگکوک : چی( با داد )
این رقم کمی نیست باید نصف سرمایه شرکتو بفروشم تا بتونم پولشو بدم
با قدمای بلند رفتم سمت ماشین سوییچو از تو جیب کتم در اوردم و ماشینو روشن کردم به سمت خونش روندم با تمام سرعتم رفتم
..............
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم در ماشینو بستم و با دو رفتم طبقه بالا من اینهمه بهشون پول میدم پس برای قمار خرجشون میکنه وضع آپارتمان خیلی بد بود دیوارا کثیف بود آشغالا ریخته بود تو پله ها رفتم جلوی در خونشون محکم در زدم درو باز کرد
بورام : چیه چرا اینطوری در میزنی
( بورام مادر ناتنیه جانگکوکه )
جانگکوک : خونس؟
بورام : کی؟
جانگکوک : اون شوهرت( با داد )
بورام : چرا داد میزنی ، خونس
کنار زدمش و رفتم داخل وایساده بود تا منو دید اومد و بغلم کرد
ساشا : پسرم تو اومدی چقدر دلم برات تنگ شده بود
از خودم جداش کردم
جانگکوک : تو قمار کردی؟
ساشا : ......
رنگش پرید دست پاچه شد
جانگکوک : گفتم تو قمار کردی؟ ( با داد )
ساشا : پسرم
جانگکوک : به من نگو پسرم جواب سوالمو بده ( با داد )
ساشا : من.. نمیخواستم
داشت گریه میکرد
نشستم رو مبل و سرمو با دستام گرفتم
بورام : هه بهش نگفته بودی؟
ساشا : خفه شو
بورام : حالا هم مقصر منم آره؟
ساشا : پسرم من نمیخواستم من فقط میخواستم پول در بیارم
جانگکوک : با قمار؟ ( با داد )
جانگکوک : با قمار میخواستی پول در بیاری؟
ساشا : اشتباه ...کردم متاسفم
جانگکوک : 23 میلیون دلار اشتباه کردی؟ ( با داد )
ساشا : من نمیخواستم..
جانگکوک : پس چی میخواستی ها چی میخواستی؟
ساشا : میخواستم پول دربیارم و دیگه از تو پول نخوام
جانگکوک ویو
جانگکوک : امروز چی؟ امروز چیشده؟
ا/ت : امروز سالگرد ..فوت پدر و...مادرمه
پس برای همین گریه میکرد
ا/ت ویو
وقتی چیدن شیرینی ها تموم شد دیگه نمیتونستم بغضمو نگه دارم رفتم پیش آجوما
ا/ت : آجوما من میتونم یکم زود تر برم
آجوما : دخترم حالت خوبه؟
ا/ت : آ آره خوبم
آجوما : باشه میتونی بری ولی شب بیا وقتی مهمونا رفتن
ا/ت : باشه
آجوما : حالا کجا میخوای بری؟
ا/ت : میرم تو حیاط
آجوما : باشه برو
رفتم بیرون یه کلبه اونجا بود حتما کسی اونجا نیست رفتم اونجا درشو باز کردم بوی اود میومد یه گوشه نشستم و بغضمو شکستم هیچ کس نبود میتونستم با خیال راحت گریه کنم امروز روزی بود که پدر و مادرم توی اون تصادف لعنتی رفتن و منو تنها گذاشتن
اون تصادف اگه اون تصادف اتفاق نمیوفتاد من توی بچگی نمیرفتم پرورشگاه و توی 18 سالگی مجبور نمیدشم بدون اینکه شبا بخوابم بی وقفه کار کنم شاید هیچ کدوم از این اتفاقا نمیوفتاد
.............
نشسته بودم که یهو در باز شد حتی برام مهم نبود که کیه که صداش اومد اینجا چیکار میکرد همش میپرسید چی شده بهش گفتم که بره ولی نرفت خواستم بلند شم که بغلم کرد داره چیکار میکنه
آخرش مجبورم کرد که بگم ازم جدا شد بهم نگاه کرد
جانگکوک : دیگه گریه نکن باشه؟ تموم شد
ا/ت : تموم .. نشده .. هیچوقت.. تموم نمیشه
دوباره بغلم کرد چقدر آرامش بخش بود
جانگکوک : باشه آروم باش
تقریبا یک ربعی تو همون حالت موندیم آروم شده بودم اولین بار بود این دردو با یکی سهیم میشدم این احساس خوبی بهم میداد ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم
ا/ت : ممنونم
جانگکوک : بیا بریم الان آجوما نگران میشه
بلند شد منم بلند شدم دنبالش رفتم رسیدیم به سالن
ا/ت : ازت ممنونم
جانگکوک : من که کاری نکردم اینو که گفت در با شدت زده شد رفتم سمت در و بازش کردم دختره هولم داد عقب و با داد و بیداد رفت داخل
پلین : لعنت بهت جانگکوک
جانگکوک : باز چی میخوای
پلین : بخاطر تو امروز نتونستم بیام جشن مگه نگفتم برام پول بریز
جانگکوک ویو
اصلا یادم رفت براش پول بریزم اصلا خوب شد یادم رفت
جانگکوک : نگفتم که حتما میریزم بعدشم چرا از بابات نمیگیری
پلین : اون اگه پول داشت که انقدر بدهی بالا نمیوورد
جانگکوک : چی
پلین : هه خبر نداری؟
جانگکوک : درست حرف بزن ببینم چی میگی
پلین : پدرت قمار کرده توی قمار باخته معلومه که خبر نداری خجالت میکشه بهت بگه
جانگکوک : دروغ میگی
پلین : میتونی بری ازش بپرسی
نه بابا این کارو نکن
جانگکوک : چقدر؟
پلین : مطمعنی میخوای بشنوی؟
جانگکوک : بگو چقدر ( با داد )
پلین : 23 میلیون دلار
جانگکوک : چی( با داد )
این رقم کمی نیست باید نصف سرمایه شرکتو بفروشم تا بتونم پولشو بدم
با قدمای بلند رفتم سمت ماشین سوییچو از تو جیب کتم در اوردم و ماشینو روشن کردم به سمت خونش روندم با تمام سرعتم رفتم
..............
وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم در ماشینو بستم و با دو رفتم طبقه بالا من اینهمه بهشون پول میدم پس برای قمار خرجشون میکنه وضع آپارتمان خیلی بد بود دیوارا کثیف بود آشغالا ریخته بود تو پله ها رفتم جلوی در خونشون محکم در زدم درو باز کرد
بورام : چیه چرا اینطوری در میزنی
( بورام مادر ناتنیه جانگکوکه )
جانگکوک : خونس؟
بورام : کی؟
جانگکوک : اون شوهرت( با داد )
بورام : چرا داد میزنی ، خونس
کنار زدمش و رفتم داخل وایساده بود تا منو دید اومد و بغلم کرد
ساشا : پسرم تو اومدی چقدر دلم برات تنگ شده بود
از خودم جداش کردم
جانگکوک : تو قمار کردی؟
ساشا : ......
رنگش پرید دست پاچه شد
جانگکوک : گفتم تو قمار کردی؟ ( با داد )
ساشا : پسرم
جانگکوک : به من نگو پسرم جواب سوالمو بده ( با داد )
ساشا : من.. نمیخواستم
داشت گریه میکرد
نشستم رو مبل و سرمو با دستام گرفتم
بورام : هه بهش نگفته بودی؟
ساشا : خفه شو
بورام : حالا هم مقصر منم آره؟
ساشا : پسرم من نمیخواستم من فقط میخواستم پول در بیارم
جانگکوک : با قمار؟ ( با داد )
جانگکوک : با قمار میخواستی پول در بیاری؟
ساشا : اشتباه ...کردم متاسفم
جانگکوک : 23 میلیون دلار اشتباه کردی؟ ( با داد )
ساشا : من نمیخواستم..
جانگکوک : پس چی میخواستی ها چی میخواستی؟
ساشا : میخواستم پول دربیارم و دیگه از تو پول نخوام
۷۳.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.