پارت دو
پارت دو
یکی داشت محلول های شیمی رو ترکیب میکرد که یهو پرید هوا و گفت اره یافتم الان من میتونم با استفاده از شیمی و ترکیب محلول ها دارو و چیزهای مختلف بسازم. جیسو با دقت به کار اون پسر نگاه میکرد تا ببینه دقیقا داره چی میسازه اما سر از کارش در نمی اورد و چون خیلی کنجکاو شده بود در اتاق رو باز کرد
جیسو
(با خجالت) عاااام ببخشید ولی من دیدم دارید ی چیزی می سازید و اینکه من خیلی سعی کردم بفهمم چی میخواید بسازید ولی نتونستم حدس بزنم و کنجکاویم تحریکم کرد که بیام از خودتون بپرسم
پسر
(با تعجب) واقعا؟ اگه بهت بگم به کسی نمیگی؟اگه نمیگی میتونم بهت بگم و حتی بهت یاد بدمش
جیسو
(با خوشحالی) واقعا؟ نه به کسی نمیگم
پسر
ببین من شیمی رو دوست دارم و دور از چشم استاد میخوام با ترکیب محلول های شیمی چیزهای جدید خلق کنم
جیسو
عالیه واقعا معرکه اس
سمانه
جیسو با لبخند ی نگاه به ساعتش انداخت و جا خورد و گفت من راز ات رو پیش خودم نگه میدارم ولی توام به کسی نگی منو دیدی یا میشناسی و سریع دوید
پسر
(با تعجب) میخواستم ی چیزی بهش بگم که سریع دوید و رفت و منم با نا امیدی یواش گفتم ولی من واقعا نمیشناسمت
فردا صبح
جیسو
باید حسابی درس بخونم باید نسبت به قبل بیشتر تلاش کنم تا بتونم زندگی بهتری برای خودمو و خانوادم بسازم
سمانه
جیسو اینو گفت ولی ی لحظه دست از قدم زدن برداشت و توی فکر فرو رفت. یعنی الان خانواده اش کجان؟چیکار میکنن؟ همین طور توی فکر بود که ی دفعه...
برای ادامه حتما لایک کنید
لایک ۳۵
کامنت ۲۰
🔝🔝🔝واجب
#army.blink #army ##blink #Jinsoo #Rasmin #Liskook #blackpink #bts #fanfick
یکی داشت محلول های شیمی رو ترکیب میکرد که یهو پرید هوا و گفت اره یافتم الان من میتونم با استفاده از شیمی و ترکیب محلول ها دارو و چیزهای مختلف بسازم. جیسو با دقت به کار اون پسر نگاه میکرد تا ببینه دقیقا داره چی میسازه اما سر از کارش در نمی اورد و چون خیلی کنجکاو شده بود در اتاق رو باز کرد
جیسو
(با خجالت) عاااام ببخشید ولی من دیدم دارید ی چیزی می سازید و اینکه من خیلی سعی کردم بفهمم چی میخواید بسازید ولی نتونستم حدس بزنم و کنجکاویم تحریکم کرد که بیام از خودتون بپرسم
پسر
(با تعجب) واقعا؟ اگه بهت بگم به کسی نمیگی؟اگه نمیگی میتونم بهت بگم و حتی بهت یاد بدمش
جیسو
(با خوشحالی) واقعا؟ نه به کسی نمیگم
پسر
ببین من شیمی رو دوست دارم و دور از چشم استاد میخوام با ترکیب محلول های شیمی چیزهای جدید خلق کنم
جیسو
عالیه واقعا معرکه اس
سمانه
جیسو با لبخند ی نگاه به ساعتش انداخت و جا خورد و گفت من راز ات رو پیش خودم نگه میدارم ولی توام به کسی نگی منو دیدی یا میشناسی و سریع دوید
پسر
(با تعجب) میخواستم ی چیزی بهش بگم که سریع دوید و رفت و منم با نا امیدی یواش گفتم ولی من واقعا نمیشناسمت
فردا صبح
جیسو
باید حسابی درس بخونم باید نسبت به قبل بیشتر تلاش کنم تا بتونم زندگی بهتری برای خودمو و خانوادم بسازم
سمانه
جیسو اینو گفت ولی ی لحظه دست از قدم زدن برداشت و توی فکر فرو رفت. یعنی الان خانواده اش کجان؟چیکار میکنن؟ همین طور توی فکر بود که ی دفعه...
برای ادامه حتما لایک کنید
لایک ۳۵
کامنت ۲۰
🔝🔝🔝واجب
#army.blink #army ##blink #Jinsoo #Rasmin #Liskook #blackpink #bts #fanfick
۱۱.۴k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.