P4
♠|심령 흡혈귀 ♣
ویو کوک:
رفتم تو اتاقم دیدم رو تخت پیچیده توی خودش
کوک:
درد داری؟
امی:ا..ره
ویو کوک:
پتو رو زدم کنار و بعدش براید بقلش کردم و بردمش حموم و دلش رو ماساژ دادم یکم انگار خجالت کشید ، اوردمش بیرون و براش لباس پوشیدم (میزارم)
و دوباره بقلش کردم و بردمش طبقه پایین
وسط راه بود که
امی:خودم میتونم بیام
گوشه لبش رو بوسیدم و گفتم
کوک:حرف نباشه
امی:.......
بردمش و روی صندلی نشوندمش
و صبحانه خوردیم
داشت میرفت که دستشو گرفتم
کوک:از این به بعد بهم بگو ددی و یه قانون اساسی داریم
باید از این به بعد موقع غذا رو پام بشینی
امی:ولی.....باش.....من اسمم امیه ، اسم تو چیه؟
کوک:جونگ کوک، تو باید بهم بگی ددی
امی:اها.....باش....من..میتونم برم؟
کوک:برو بیبی گرل(دستشو ول کرد)
ویو امی:
رفتم تو اتاقم و در باز شد
یه زن میانسالی اومد تو
خانومه:
سلام من خانوم پارک هستم ، میتونی اجوما صدام کنی
امی:سلام من پارک امی هستم ، خوشبختم
اجوما:همچنین، ارباب گفته برای مهمونی امشب براتون این لباس رو بیارم
امی:مهمونی؟باشه ممنون
اجوما: خواهش ، راستی دخترم تا ساعت هشت شب اماده شو
امی:چشم
اجوما رفت
امی:هوففففف ، حالا این لباس چرا انقدر بازه؟
نکنه اون دیوونه فک کرده من هرزم؟
یه دفعه در باز شد.....
خماری
پارت بعد چند ساعت دیگه اپ میشه
شرطا:
۱۶ لایک
اگه شرطا رسید که رسید
اگه نرسید نمیزارم
اصرار نکنید
دوستون دارم
ویو کوک:
رفتم تو اتاقم دیدم رو تخت پیچیده توی خودش
کوک:
درد داری؟
امی:ا..ره
ویو کوک:
پتو رو زدم کنار و بعدش براید بقلش کردم و بردمش حموم و دلش رو ماساژ دادم یکم انگار خجالت کشید ، اوردمش بیرون و براش لباس پوشیدم (میزارم)
و دوباره بقلش کردم و بردمش طبقه پایین
وسط راه بود که
امی:خودم میتونم بیام
گوشه لبش رو بوسیدم و گفتم
کوک:حرف نباشه
امی:.......
بردمش و روی صندلی نشوندمش
و صبحانه خوردیم
داشت میرفت که دستشو گرفتم
کوک:از این به بعد بهم بگو ددی و یه قانون اساسی داریم
باید از این به بعد موقع غذا رو پام بشینی
امی:ولی.....باش.....من اسمم امیه ، اسم تو چیه؟
کوک:جونگ کوک، تو باید بهم بگی ددی
امی:اها.....باش....من..میتونم برم؟
کوک:برو بیبی گرل(دستشو ول کرد)
ویو امی:
رفتم تو اتاقم و در باز شد
یه زن میانسالی اومد تو
خانومه:
سلام من خانوم پارک هستم ، میتونی اجوما صدام کنی
امی:سلام من پارک امی هستم ، خوشبختم
اجوما:همچنین، ارباب گفته برای مهمونی امشب براتون این لباس رو بیارم
امی:مهمونی؟باشه ممنون
اجوما: خواهش ، راستی دخترم تا ساعت هشت شب اماده شو
امی:چشم
اجوما رفت
امی:هوففففف ، حالا این لباس چرا انقدر بازه؟
نکنه اون دیوونه فک کرده من هرزم؟
یه دفعه در باز شد.....
خماری
پارت بعد چند ساعت دیگه اپ میشه
شرطا:
۱۶ لایک
اگه شرطا رسید که رسید
اگه نرسید نمیزارم
اصرار نکنید
دوستون دارم
۲۳.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.