the building infogyg پارت28
#the_building_infogyg #پارت28
آچا
زنگ خورد کمرمو کش وقوسی دادم
جیهوپ اومد دم کلاس
جیهوپ:سوک من میبرم تا بقیه بفهمن
تحت حمایت منه!
من:باشه منم میرم میگردم
سوک:مطمئنی نمیایی
من:نه بابا خودم مواظب خودم هستم
برین اگه بشه میرم سالن دور میزنم
جایی دیگه ای نمیرم
سوک:باشه مواظب باش موجودعجیبم
تویی سالن داشتم قدم میزدم که یهو
دستم کشیده شدش به دیوار برخورد کردم چشماش شبیه مار بود پسره
پسره:چشمایی گرگی بویی انسان
خاصی مثل اینکه خونت چی خونت
هم خاصه
چشام از ترس شروع کرد به لرزیدن
کمربندی که دور گردنم رویی لباسم بود
بازش کرد سرشو فرو کرد تو گردنم
هرچقدر دست پامیزدم فایده ای
نداشت دندوناش فرو کرد سوزش
شدیدی حس کردم که یهو تا به خودم
اومدم دیدم پخش زمین شده مرد بود
اشکام جمع شده بود اما نمیومد به
طرف نگاه کردم لبخندی زد
من:تو توکی هستی؟
گردنم میسوخت خیلی شدید دستمو روش نگه داشتم
دختره:فک کن یه دوست
من:دوستایی من آدم کش نیستن
دختره:خودت میگی ادم کش نه
خوناشام من...
که صدایی پا اومد ناپدید شد اون
دیگه چی بود نزدیک بود پخش زمین
بشم خودمو محکم نگه داشتم یقمو
بستم رفتم بیرون شانس آوردم زنگ
آخر بود برمیگشتم داشتم از کناره
همون پسره که ساعت اول دیده بودم
رد میشدم که بهم نگاهی کرد لبخندی
زد بی اختیار یادمادرم افتادم از کنارم
رد شدش برگشتم نگاهش کردم ازبچه
ها خداحافظی کردم سوار ماشین شدم چشامو گذاشتم روهم رسیدیم پیاده
شدیم وارد کاخ شدیم یک راست رفتم
تو اتاق لباسمو درآوردم راحت شدم
تاپ پوشیدم تا وضعیت گاز اون
عوضی رو بفهمم به گردنم نگاه کردم
لعنتی چقدر بدگاز گرفت تازه گردنمو
پاره کرد بهش دست زدم که باز شدش
از شدت سوختنش سرم گیج رفت
آچا
زنگ خورد کمرمو کش وقوسی دادم
جیهوپ اومد دم کلاس
جیهوپ:سوک من میبرم تا بقیه بفهمن
تحت حمایت منه!
من:باشه منم میرم میگردم
سوک:مطمئنی نمیایی
من:نه بابا خودم مواظب خودم هستم
برین اگه بشه میرم سالن دور میزنم
جایی دیگه ای نمیرم
سوک:باشه مواظب باش موجودعجیبم
تویی سالن داشتم قدم میزدم که یهو
دستم کشیده شدش به دیوار برخورد کردم چشماش شبیه مار بود پسره
پسره:چشمایی گرگی بویی انسان
خاصی مثل اینکه خونت چی خونت
هم خاصه
چشام از ترس شروع کرد به لرزیدن
کمربندی که دور گردنم رویی لباسم بود
بازش کرد سرشو فرو کرد تو گردنم
هرچقدر دست پامیزدم فایده ای
نداشت دندوناش فرو کرد سوزش
شدیدی حس کردم که یهو تا به خودم
اومدم دیدم پخش زمین شده مرد بود
اشکام جمع شده بود اما نمیومد به
طرف نگاه کردم لبخندی زد
من:تو توکی هستی؟
گردنم میسوخت خیلی شدید دستمو روش نگه داشتم
دختره:فک کن یه دوست
من:دوستایی من آدم کش نیستن
دختره:خودت میگی ادم کش نه
خوناشام من...
که صدایی پا اومد ناپدید شد اون
دیگه چی بود نزدیک بود پخش زمین
بشم خودمو محکم نگه داشتم یقمو
بستم رفتم بیرون شانس آوردم زنگ
آخر بود برمیگشتم داشتم از کناره
همون پسره که ساعت اول دیده بودم
رد میشدم که بهم نگاهی کرد لبخندی
زد بی اختیار یادمادرم افتادم از کنارم
رد شدش برگشتم نگاهش کردم ازبچه
ها خداحافظی کردم سوار ماشین شدم چشامو گذاشتم روهم رسیدیم پیاده
شدیم وارد کاخ شدیم یک راست رفتم
تو اتاق لباسمو درآوردم راحت شدم
تاپ پوشیدم تا وضعیت گاز اون
عوضی رو بفهمم به گردنم نگاه کردم
لعنتی چقدر بدگاز گرفت تازه گردنمو
پاره کرد بهش دست زدم که باز شدش
از شدت سوختنش سرم گیج رفت
۶.۸k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.