شبخاص ...
#شب_خاص. Part 32
بله بالاخره اومد
√ تهیونگ باهام کاری داشتی
_ اره بیا میخوام در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم
√ خب به خاطر این خواستم بیای که ازت بپرسم تو عاشق سوبین همون دوست دانشگاهت شدی؟(خیل خیلی جدی)
√ چ..چی
_ نمیخواد بترسی فقط ازت سوال پرسیدم
اونم آلفاست؟
√ ا.. اره
_ فکرشو میکردم
√ برای چی پرسیدی
_ هیچی ولی نگفتی عاشقشی؟
یونجون یکم قرمز شد و خجالت کشید اما ترس اینو هم داشت که تهیونک اگه بفهمه عصبانی میشه یا نه
√ ا..ار..اره
_ خودش میدونه بهش گفتی که دوسش داری؟(عصبی)
√ ن..نه
تهیونگ خنده عصبی کرد و یونجون یکم ترسید تهیونگ جلوی خودشو گرفت تا سرش یونجون داد نزنه و حرفی نزنه که اونو ناراحت کنه
_ خیله خب برو داخل استراحت کن(عصبی ولی به روی خودش نمی آورد)
√ ب..باشه
یونجون رفت داخل قصر
ویو یونجون•
فهمیدم که خیلی عصبانی شده ولی به روی خودش نمی اورد ترسیده بودم وارد قصر شدم و مستقیم رفتم تو اتاقم
خواستم یکم از این حال و هوا بیام بیرون پس به جیمین زنگ زدم
جیمین تلفن رو برداشت
جیمین: الو
√ سلامم
جیمین: یونجون تویی
√ اره خودمم رسیدی قصر
جیمین: اره تازه رسیدم
√ خوبه(یکم مضطرب)
جیمین: یونجون چیزی شده
√ چ..چی نه چیزی نشده
جیمین: من تورو میشناسم چه اتفاقی افتاده
√ مفصله پشت تلفن نمیتونم بگم
جیمین: آها باشه
ویو تهیونگ•
عصبی بودم نمیدونستم باید چیکار کنم برای اینکه حالم بهتر بشه رفتم تا یکم دور قصر بگردم
ویو جونگ کوک•
بستنیم تموم شد گفتم دیگه بهتره برگردم خونه راهی خونه شدم با خودم گفتم صدایی که اون شب آخرای جشن شنیدم صدای چه کسی بود چرا اون رو به من گفت....
خمارییییی
برای پارت بعد هشت تا لایک میخوام مرسییی ازتون❤️🩹🤗
بله بالاخره اومد
√ تهیونگ باهام کاری داشتی
_ اره بیا میخوام در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم
√ خب به خاطر این خواستم بیای که ازت بپرسم تو عاشق سوبین همون دوست دانشگاهت شدی؟(خیل خیلی جدی)
√ چ..چی
_ نمیخواد بترسی فقط ازت سوال پرسیدم
اونم آلفاست؟
√ ا.. اره
_ فکرشو میکردم
√ برای چی پرسیدی
_ هیچی ولی نگفتی عاشقشی؟
یونجون یکم قرمز شد و خجالت کشید اما ترس اینو هم داشت که تهیونک اگه بفهمه عصبانی میشه یا نه
√ ا..ار..اره
_ خودش میدونه بهش گفتی که دوسش داری؟(عصبی)
√ ن..نه
تهیونگ خنده عصبی کرد و یونجون یکم ترسید تهیونگ جلوی خودشو گرفت تا سرش یونجون داد نزنه و حرفی نزنه که اونو ناراحت کنه
_ خیله خب برو داخل استراحت کن(عصبی ولی به روی خودش نمی آورد)
√ ب..باشه
یونجون رفت داخل قصر
ویو یونجون•
فهمیدم که خیلی عصبانی شده ولی به روی خودش نمی اورد ترسیده بودم وارد قصر شدم و مستقیم رفتم تو اتاقم
خواستم یکم از این حال و هوا بیام بیرون پس به جیمین زنگ زدم
جیمین تلفن رو برداشت
جیمین: الو
√ سلامم
جیمین: یونجون تویی
√ اره خودمم رسیدی قصر
جیمین: اره تازه رسیدم
√ خوبه(یکم مضطرب)
جیمین: یونجون چیزی شده
√ چ..چی نه چیزی نشده
جیمین: من تورو میشناسم چه اتفاقی افتاده
√ مفصله پشت تلفن نمیتونم بگم
جیمین: آها باشه
ویو تهیونگ•
عصبی بودم نمیدونستم باید چیکار کنم برای اینکه حالم بهتر بشه رفتم تا یکم دور قصر بگردم
ویو جونگ کوک•
بستنیم تموم شد گفتم دیگه بهتره برگردم خونه راهی خونه شدم با خودم گفتم صدایی که اون شب آخرای جشن شنیدم صدای چه کسی بود چرا اون رو به من گفت....
خمارییییی
برای پارت بعد هشت تا لایک میخوام مرسییی ازتون❤️🩹🤗
- ۳۵۲
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط