ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 72 (๑˙❥˙๑)
ویوا : من همه چیزی تحمل میکنم عصبانیتت خشمت فریاد هات..اما هیچ وقت منو با بی اعتمادیت امتحان نکن
کمی از جونگکوک فاصله گرفت اما بدون اینکه نگاهش رو از چشماش بگیره و با چشمای غمنام لحنی پردرد ادامه داد
ویوا : تحمل ندارم جونگکوک... بار ها شکستم ..خورد شدم اما دم نزدم
ولی بی اعتمادی تو بیشتر از هر چیزی نابودم میکنه
جونگکوک توی تک تک کلماتش درد رنج رو حس میکرد این دختر چیا کشید بود و اون ازش بیخبر بود توی گودال بی اعتمادیش اون دختر رو هم نابود کرده بود عصبانی بود از مادرش که اینجوری رهاش کرد
و باعث شد از بچگی به هیچ اعتماد نکنه و توجه محبت همسرش رو نادیده میگرفت اما حالا همه چیز فرق میکرد
حتا یادش نمیموند که کی این دختر تمام فکر زکر شده بود و با هر نگاه محبتش قلبش رو به تپش میانداخت ..اما ویوا به وضوح رنگ نگاهش رو دیدم که چطور تغییر کرد دیگه عصبانی نبود جدی نبود
مهربون با احساس بود نگاهی که به ندرت ازش میدید از دیدن این همه احساس و مهربونی توی چشماش..ناخداگاه روی پنجه پاش بلند شد و بوسه کوتاهی روی لب های جونگکوک گذاشت
و جونگکوک عمیق توی چشماش خیره شد و با لحنی پر احساسی گفت
جونگکوک : بهت اعتماد دارم خانومم..با جرعت میتونم بگم اولین کسی هستی که بهش اعتماد کردم... ویوا میدونی که چقدر برام مهمی
هیچ وقت با ترک کردنم بهم خیانت نکن میدونی که این دیونه تحمل دوریت رو نداره
و بعد بوسه طولانی و محکم روی لبها گذاشت و لب پایین رو طولانی مکید حالا دختر هم به این شیطنت های جونگکوک عادت کرده بود و با لبخند پر از بغض همراهیش کرد همین بوسه مهر تایید بود بر روی تمام حرف هاشو ... و توی نزدیک ترین فاصله از صورتش مکث کرد و هردو با لبخند به و چشم های بسته نفس نفس میزدن و تنها یک کلمه پر از احساس دوباره فضا رو پر کرد ..... ویوا : دوستت دارم
دوست داشتن همینه گذشت و محبت عاشق کوریس بینا وقتی عاشق باشی اشتباهات معشوقت رو نادیده میکری حتا اگه سنگین باشن
اما اون لحظه دختر انتظار دیگه داشت میخواست اون واژه رو از زبون جونگکوک هم بشنوه اما اینطور نشد
واژه که ویوا به زبون آورد برای جونگکوک زیبا ترین ملودی دنیا بود و گرمایی که اون لحظه بین شون بوجود اومد بود باعث شد زره ای از سردی هوا رو حس نکنن
....
لحظه ای بعد هر دو به سمته ماشینی که توی پارکینگ رستوران بود رفتن و خیلی به خونه برگشتم .. احساسی که امشب داشت وصف ناپذیر بود
لبخند حتا یک لحظه هم از لبش نمیرفت
لباس خوابش رو پوشید و از اتاق لباس خارج شد و به سمته تخت قدم برداشت . جونگکوک قبل از اون لباس راحتیش که شلوار گشاد خاکستری و تیشرت مردانه مشکی پوشیده بود
(๑˙❥˙๑) پارت 72 (๑˙❥˙๑)
ویوا : من همه چیزی تحمل میکنم عصبانیتت خشمت فریاد هات..اما هیچ وقت منو با بی اعتمادیت امتحان نکن
کمی از جونگکوک فاصله گرفت اما بدون اینکه نگاهش رو از چشماش بگیره و با چشمای غمنام لحنی پردرد ادامه داد
ویوا : تحمل ندارم جونگکوک... بار ها شکستم ..خورد شدم اما دم نزدم
ولی بی اعتمادی تو بیشتر از هر چیزی نابودم میکنه
جونگکوک توی تک تک کلماتش درد رنج رو حس میکرد این دختر چیا کشید بود و اون ازش بیخبر بود توی گودال بی اعتمادیش اون دختر رو هم نابود کرده بود عصبانی بود از مادرش که اینجوری رهاش کرد
و باعث شد از بچگی به هیچ اعتماد نکنه و توجه محبت همسرش رو نادیده میگرفت اما حالا همه چیز فرق میکرد
حتا یادش نمیموند که کی این دختر تمام فکر زکر شده بود و با هر نگاه محبتش قلبش رو به تپش میانداخت ..اما ویوا به وضوح رنگ نگاهش رو دیدم که چطور تغییر کرد دیگه عصبانی نبود جدی نبود
مهربون با احساس بود نگاهی که به ندرت ازش میدید از دیدن این همه احساس و مهربونی توی چشماش..ناخداگاه روی پنجه پاش بلند شد و بوسه کوتاهی روی لب های جونگکوک گذاشت
و جونگکوک عمیق توی چشماش خیره شد و با لحنی پر احساسی گفت
جونگکوک : بهت اعتماد دارم خانومم..با جرعت میتونم بگم اولین کسی هستی که بهش اعتماد کردم... ویوا میدونی که چقدر برام مهمی
هیچ وقت با ترک کردنم بهم خیانت نکن میدونی که این دیونه تحمل دوریت رو نداره
و بعد بوسه طولانی و محکم روی لبها گذاشت و لب پایین رو طولانی مکید حالا دختر هم به این شیطنت های جونگکوک عادت کرده بود و با لبخند پر از بغض همراهیش کرد همین بوسه مهر تایید بود بر روی تمام حرف هاشو ... و توی نزدیک ترین فاصله از صورتش مکث کرد و هردو با لبخند به و چشم های بسته نفس نفس میزدن و تنها یک کلمه پر از احساس دوباره فضا رو پر کرد ..... ویوا : دوستت دارم
دوست داشتن همینه گذشت و محبت عاشق کوریس بینا وقتی عاشق باشی اشتباهات معشوقت رو نادیده میکری حتا اگه سنگین باشن
اما اون لحظه دختر انتظار دیگه داشت میخواست اون واژه رو از زبون جونگکوک هم بشنوه اما اینطور نشد
واژه که ویوا به زبون آورد برای جونگکوک زیبا ترین ملودی دنیا بود و گرمایی که اون لحظه بین شون بوجود اومد بود باعث شد زره ای از سردی هوا رو حس نکنن
....
لحظه ای بعد هر دو به سمته ماشینی که توی پارکینگ رستوران بود رفتن و خیلی به خونه برگشتم .. احساسی که امشب داشت وصف ناپذیر بود
لبخند حتا یک لحظه هم از لبش نمیرفت
لباس خوابش رو پوشید و از اتاق لباس خارج شد و به سمته تخت قدم برداشت . جونگکوک قبل از اون لباس راحتیش که شلوار گشاد خاکستری و تیشرت مردانه مشکی پوشیده بود
- ۱۸.۷k
- ۱۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط