فیک وقتی نمیدونه دوسش داری پارت ۱۰
فیک وقتی نمیدونه دوسش داری پارت ۱۰
از زبان ادمین
جیمین وایساد تا یونجی مرخص شه که بلخره مرخص شد وباهم اومدن خونه جیمین
جیمین=یونجی چیزی نیاز نداری واست بگیرم
یونجی=نه فقط بگو اون مرتیکه عوضی رو کشتی
جیمین =بعدن حرف میزنیم الان باید استراحت کنی
یونجی =نه جیمین فقط باید بگی چیکارش کردی بگو
جیمین=باشه حرص نخور میگم خیلی کتکش
زدم
یونجی=خب
جیمین=بعدش نمیدونم زنده موند یا مرد
یونجی =باشه بعدن راجبش حرف میزنیم من الان خیلی حالم خوب نیست باید استراحت کنم
از زبان جیمین
بردمش رو تختم گرفت خوابید و منم رفتم که زنگ بزنم به ماری ببینم کجاست
داره بوق میخوره:/
ماری=الو
جیمین=الو ماری کجاییی الان
ماری=خونه دوستمم
جیمین=باشه امشب رو اونجا بمون من نمیتونم بیا باشه
ماری=گمشو اصلا لازم نکرده بیایی😏😒
جیمین=ای بابا گوشی رو قط کرد ولش کن غلط کرده 😏
ماری و دوستش
ماری=میگم امممم باید الان پاشیم بریم من لباس بر دارم واسه امشب 🥲
#=خیلی زوق داری بری اونجا اره 😂
ماری=اره خیلی دوست دارم برم تا چشم اون جیمین رو در بیارم
#=یه چیز بگم
ماری=بوگو●~●
#=نمیتونیم بریم 🙂
ماری=چرااا🥺
#=شوخی کردم میری فقط الان کمتر زر بزن پاشو حاظر شو بریم
پاری=اوکی♡~♡
بعد چند دقیقه رسیدیم و ماری رفت لباساشو بر داشت و اومد هنوز لباساشو بهم نشون نداده بود میخواست بعدن که پوشید تو تنش ببینم 🥲♤~♤
ماری=خو دیگه میتونیم بریم
بعد چند دقیقه رسیدیم 😐
ماری=وای دیر شد حاظر شو
#=باشه بابا وایسا دیگه اععع°~°
ماری=باشه بدو
همینجوری که داشتیم حاظر میشدیم یهو گوشیم زنگ خورد جیمین بود ●~●
۲۵لایک
۲۵کامنت
لایک کن آدم باش●~●
از زبان ادمین
جیمین وایساد تا یونجی مرخص شه که بلخره مرخص شد وباهم اومدن خونه جیمین
جیمین=یونجی چیزی نیاز نداری واست بگیرم
یونجی=نه فقط بگو اون مرتیکه عوضی رو کشتی
جیمین =بعدن حرف میزنیم الان باید استراحت کنی
یونجی =نه جیمین فقط باید بگی چیکارش کردی بگو
جیمین=باشه حرص نخور میگم خیلی کتکش
زدم
یونجی=خب
جیمین=بعدش نمیدونم زنده موند یا مرد
یونجی =باشه بعدن راجبش حرف میزنیم من الان خیلی حالم خوب نیست باید استراحت کنم
از زبان جیمین
بردمش رو تختم گرفت خوابید و منم رفتم که زنگ بزنم به ماری ببینم کجاست
داره بوق میخوره:/
ماری=الو
جیمین=الو ماری کجاییی الان
ماری=خونه دوستمم
جیمین=باشه امشب رو اونجا بمون من نمیتونم بیا باشه
ماری=گمشو اصلا لازم نکرده بیایی😏😒
جیمین=ای بابا گوشی رو قط کرد ولش کن غلط کرده 😏
ماری و دوستش
ماری=میگم امممم باید الان پاشیم بریم من لباس بر دارم واسه امشب 🥲
#=خیلی زوق داری بری اونجا اره 😂
ماری=اره خیلی دوست دارم برم تا چشم اون جیمین رو در بیارم
#=یه چیز بگم
ماری=بوگو●~●
#=نمیتونیم بریم 🙂
ماری=چرااا🥺
#=شوخی کردم میری فقط الان کمتر زر بزن پاشو حاظر شو بریم
پاری=اوکی♡~♡
بعد چند دقیقه رسیدیم و ماری رفت لباساشو بر داشت و اومد هنوز لباساشو بهم نشون نداده بود میخواست بعدن که پوشید تو تنش ببینم 🥲♤~♤
ماری=خو دیگه میتونیم بریم
بعد چند دقیقه رسیدیم 😐
ماری=وای دیر شد حاظر شو
#=باشه بابا وایسا دیگه اععع°~°
ماری=باشه بدو
همینجوری که داشتیم حاظر میشدیم یهو گوشیم زنگ خورد جیمین بود ●~●
۲۵لایک
۲۵کامنت
لایک کن آدم باش●~●
۹.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.