سناریو
سناریو
درخواستی
کاراکتر : مایکی تومان
موضوع : ۱ اگه دعوا کنین و تو رو بزنه
..................
اگه دعوا کنین :
همیشه وقتی از دعوا برمیگرده خونی و زخمی میومد خونه . تو هم عصبانی بودی و دفعه بعد بهش اختار دادی
_مایکی اگه دفعه بعد اینطوری بیای خونه دیگه باهات حرف نمیزنم
_باشه ا.ت چان
فردا*
ساعت : ۹
فکر کنم مایکی رفته جلسه...اون هیچوقت خودش از خواب بیدار نمیشد مگر اینکه یا من بیدارش کنم یا جلسه داشته باشه .... چرا دارم وسط درس به اینجور چیزا فکر میکنم؟
ساعت : ۱ شب
مایکی کجاست ؟ چرا نیومده ؟ برم دنبالش ؟ باید برم...
لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون تو کوچه ها داشتم دنبال مایکی میگشتم که اِما که داشت با گریه سمتم میومد رو دیدم
_اما چان چیشده؟
_هق .... ا.ت مایکیو .... هق دراکن تو خطرن باید هق ...باهام بیای
سریع باهم سمت جایی که اما گفت رفتیم و جایی پر از آدمایی که داشتن باهم میجنگیدن رو دیدیم ...
میدونستن دوست دختر مایکیم چند نفرشون بهم حمله کردن ولی خب نتونستن کاری کنن من توانایی خاصی تو مبارزه دارم وای مایکی نمیزاره عضو شم
ایندفعه هانما خواست منو بزنه
از زبان مایکی :
داشتم با گنگ هانما میجنگیدم که ا.ت و اما رو دیدم ... خشکم زد اونا اینجا چیکار میکنن؟
_دراکن....نزار اتفاقی برای ....
یادم رفته بود ا.ت خودش میتونه مراقب خودش باشه ولی نمیتونه...چون موقع مبارزه فکر نمیکنه فقط میزنه
بعد از مبارزه :
به یه سری از دلایل نتونستم همراه ا.ت خونه برم پس به کن چین گفتم همراه اون و اما بره...
درخواستی
کاراکتر : مایکی تومان
موضوع : ۱ اگه دعوا کنین و تو رو بزنه
..................
اگه دعوا کنین :
همیشه وقتی از دعوا برمیگرده خونی و زخمی میومد خونه . تو هم عصبانی بودی و دفعه بعد بهش اختار دادی
_مایکی اگه دفعه بعد اینطوری بیای خونه دیگه باهات حرف نمیزنم
_باشه ا.ت چان
فردا*
ساعت : ۹
فکر کنم مایکی رفته جلسه...اون هیچوقت خودش از خواب بیدار نمیشد مگر اینکه یا من بیدارش کنم یا جلسه داشته باشه .... چرا دارم وسط درس به اینجور چیزا فکر میکنم؟
ساعت : ۱ شب
مایکی کجاست ؟ چرا نیومده ؟ برم دنبالش ؟ باید برم...
لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون تو کوچه ها داشتم دنبال مایکی میگشتم که اِما که داشت با گریه سمتم میومد رو دیدم
_اما چان چیشده؟
_هق .... ا.ت مایکیو .... هق دراکن تو خطرن باید هق ...باهام بیای
سریع باهم سمت جایی که اما گفت رفتیم و جایی پر از آدمایی که داشتن باهم میجنگیدن رو دیدیم ...
میدونستن دوست دختر مایکیم چند نفرشون بهم حمله کردن ولی خب نتونستن کاری کنن من توانایی خاصی تو مبارزه دارم وای مایکی نمیزاره عضو شم
ایندفعه هانما خواست منو بزنه
از زبان مایکی :
داشتم با گنگ هانما میجنگیدم که ا.ت و اما رو دیدم ... خشکم زد اونا اینجا چیکار میکنن؟
_دراکن....نزار اتفاقی برای ....
یادم رفته بود ا.ت خودش میتونه مراقب خودش باشه ولی نمیتونه...چون موقع مبارزه فکر نمیکنه فقط میزنه
بعد از مبارزه :
به یه سری از دلایل نتونستم همراه ا.ت خونه برم پس به کن چین گفتم همراه اون و اما بره...
۷.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.