رمان ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری_پارت_۲۰
لب زدم:
_خودم حلش میکنم
زود به اتاق کار آرشام رفتم و در زدم
صدایی در نیومد
در رو آروم و بدون صدا باز کردم،
سرش روی میز بود و معلوم بود خیلی خستس و خوابش برده.
ناخداگاه لبخندی به لبم نشست.
چند دقیقه ای بود
که نگاهش میکردم.
به خودم اومدم و سرمو تکون دادم!
آرشام دقیقا کیه؟
یه مرد مهربون
یا یکی که از من میخواد سو استفاده کنه؟
نفس عمیقی کشیدم و به سمت
میز کارش رفتم
موهای درهم ریختش که روی صورتش بود رو کنار زدم.
معلوم بود خیلی خستس
یه لحظه نگاهم به پرونده روی میز افتاد
خواستم برش دارم که
پشیمون شدم
معلومه توی اتاق حتما دوربین گذاشته
یکم جلو رفتم که بتونم
بخونمش
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم
فقط تونستم چندتا از
کلمات رو ببینم
اونم ناواضح
آیلینِخلیلی
سن:۲۵ سال
متاهل
همسر...
.......................
خیلی ضدحالم🥲😂
جای حساس تموم میکنم
دیگ تحمل کنید
امشب شاید فقط دلبر وحشی بدم
میرم تایپ کنم،
برا فردا زیاد بدم
لب زدم:
_خودم حلش میکنم
زود به اتاق کار آرشام رفتم و در زدم
صدایی در نیومد
در رو آروم و بدون صدا باز کردم،
سرش روی میز بود و معلوم بود خیلی خستس و خوابش برده.
ناخداگاه لبخندی به لبم نشست.
چند دقیقه ای بود
که نگاهش میکردم.
به خودم اومدم و سرمو تکون دادم!
آرشام دقیقا کیه؟
یه مرد مهربون
یا یکی که از من میخواد سو استفاده کنه؟
نفس عمیقی کشیدم و به سمت
میز کارش رفتم
موهای درهم ریختش که روی صورتش بود رو کنار زدم.
معلوم بود خیلی خستس
یه لحظه نگاهم به پرونده روی میز افتاد
خواستم برش دارم که
پشیمون شدم
معلومه توی اتاق حتما دوربین گذاشته
یکم جلو رفتم که بتونم
بخونمش
زیر چشمی نگاهی بهش انداختم
فقط تونستم چندتا از
کلمات رو ببینم
اونم ناواضح
آیلینِخلیلی
سن:۲۵ سال
متاهل
همسر...
.......................
خیلی ضدحالم🥲😂
جای حساس تموم میکنم
دیگ تحمل کنید
امشب شاید فقط دلبر وحشی بدم
میرم تایپ کنم،
برا فردا زیاد بدم
۵.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.