رمان ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری_پارت_۱۹
اول با یکی از خدمه ها رفیق میشم
بعد میتونم از زیر زبونش بکشم بیرون
گوشی!
ممکنه گوشیمو بگیره
گوشی سبک و کوچولو دارم کسیم نمیدونه
اگه گوشیمو گرفت حدقل بتونم به یکی خبر بدم!
لبخندی زدم.
تو اتاق نمیشه..
تو اتاق خدمتکارا !!
گوشی کوچیکمو توی جیبم انداختم
و پایین رفتم
نگاهی به خدمتکارا انداختم
+چیزی.. لازم دارید خانم؟
_نه چرا؟
+اخه زل زدید..
_اها ببخشید
دختر تقریبا جوونی بود.
_چند سالته.؟
لبخندی زد و گفت:
+من ۲۴ سالمه از بچگی همین جا بودم آقا آرشام وقتی مادرم مرد گذاشتن اینجا بمونم و زندگی کنم
نه به اون که میگن همه رو گول میزنه میاره نه به الانشون که ازش تعریف میکنن
ولی به هر حال چون از بچگی اینجا بوده میتونم ازش یه چیزایی بپرسم
_اسمت چیه؟
+صبا
_منم تینا،میدونی من اینجا کسیو ندارم
میتونیم باهم بعضی وقتا حرف بزنیم؟
لبخندی زد و آروم گفت:
+من.. نمیدونم اگه آقا اجازه داد حتما...
نذاشتم ادامه بده و تند
لب زدم:...
بازم پارت میدم امروز.
دلبر وحشی ام میدم
کمی صبر کنید...
اول با یکی از خدمه ها رفیق میشم
بعد میتونم از زیر زبونش بکشم بیرون
گوشی!
ممکنه گوشیمو بگیره
گوشی سبک و کوچولو دارم کسیم نمیدونه
اگه گوشیمو گرفت حدقل بتونم به یکی خبر بدم!
لبخندی زدم.
تو اتاق نمیشه..
تو اتاق خدمتکارا !!
گوشی کوچیکمو توی جیبم انداختم
و پایین رفتم
نگاهی به خدمتکارا انداختم
+چیزی.. لازم دارید خانم؟
_نه چرا؟
+اخه زل زدید..
_اها ببخشید
دختر تقریبا جوونی بود.
_چند سالته.؟
لبخندی زد و گفت:
+من ۲۴ سالمه از بچگی همین جا بودم آقا آرشام وقتی مادرم مرد گذاشتن اینجا بمونم و زندگی کنم
نه به اون که میگن همه رو گول میزنه میاره نه به الانشون که ازش تعریف میکنن
ولی به هر حال چون از بچگی اینجا بوده میتونم ازش یه چیزایی بپرسم
_اسمت چیه؟
+صبا
_منم تینا،میدونی من اینجا کسیو ندارم
میتونیم باهم بعضی وقتا حرف بزنیم؟
لبخندی زد و آروم گفت:
+من.. نمیدونم اگه آقا اجازه داد حتما...
نذاشتم ادامه بده و تند
لب زدم:...
بازم پارت میدم امروز.
دلبر وحشی ام میدم
کمی صبر کنید...
۴.۹k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.