خون شیرین
خون شیرین
part:7
کوک:به مناسبت برگشت داداش کوچیکم
ا.ت:اها
کوک:من می خوام برم بیرون میای
ا.ت:اره(ذوق)
کوک:باشه پس برو حاضر شو
ا.ت:باشه
ویو ا.ت
رفتم تو اتاقم خیلی ذوق داشتم چون تا حالا پاریس رو ندیده بودم در کمد رو باز کردم و یکی از قشنگ ترین لباس هام رو پوشیدم رفتم جلوی آینه و موهام رو بافتم یکم هم آرایش کردم کفش هامو پوشیدم و رفتم پایین .
ا.ت:بریم
کوک:بریم لیدی
ا.ت:(خنده)
رفتیم تو حیاط که کوک گفت
کوک:باید بریم برای جشن خرید کنیم و باید به یه مکانی بریم و خون بگیریم چون تو کم خونی داری
ا.ت:کجا
کوک:حالا یه جایی
ا.ت:اوکی
داشتیم تو خیابان های فرانسه قدم میزدیم و دنبال تجهیزات جشن بودیم دست هم رو گرفته بودیم هر کی ما رو میدید فکر می کرد با زوج ایم و همه به جونگ کوک احترام میزاشتن
۳۰ دقیقه بعد
همه وسایل رو گرفته بودیم فقط باید میرفتیم به مغازه خون فروشی داشتیم بر میگشتیم به سمت گاری که یهو صحنه هایی رو به یاد آوردم سرم خیلی درد می کرد دقیقا مثل همون زمانی که تو کره بودم شده بودم سرم خیلی درد میکرد و سرگیجه داشتم بخاطر همین وایسادم
کوک:ا.ت چرا وایسادی
ا.ت:......
کوک:ا.ت(برگشت )
کوک:اوه ا.ت حالت خوبه
ا.ت:نه(بیحال)
کوک:می خوای بریم قصر
ا.ت:اره
کوک:باشه می تونی راه بری
ا.ت:فکر نکنم اییییییی
ویو ا.ت
اینقدر سرم درد میکرد رو زمین نشستم و سرم رو گرفته و از سر درد گریه میکردم و جیغ میزدم هیچ صدایی حس نمی کردم فقط میدیدم که جونگ کوک صدام میزنه و نگران شده بعد از چند دقیقه سر دردم بهتر نشد بلکه بدتر هم شد برای همین گریه های منم شدید تر شد داشتم گریه میکردم که تو یه بغل گرمی فرو رفتم
۵ دقیقه بعد
هنوز تو بغل کوک بودم و دیگه سردرد نداشتم ولی انقدر حس بیحالی داشتم که دیگه هیچی حس نکردم و سیاهی.....
ادامه دارد....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
part:7
کوک:به مناسبت برگشت داداش کوچیکم
ا.ت:اها
کوک:من می خوام برم بیرون میای
ا.ت:اره(ذوق)
کوک:باشه پس برو حاضر شو
ا.ت:باشه
ویو ا.ت
رفتم تو اتاقم خیلی ذوق داشتم چون تا حالا پاریس رو ندیده بودم در کمد رو باز کردم و یکی از قشنگ ترین لباس هام رو پوشیدم رفتم جلوی آینه و موهام رو بافتم یکم هم آرایش کردم کفش هامو پوشیدم و رفتم پایین .
ا.ت:بریم
کوک:بریم لیدی
ا.ت:(خنده)
رفتیم تو حیاط که کوک گفت
کوک:باید بریم برای جشن خرید کنیم و باید به یه مکانی بریم و خون بگیریم چون تو کم خونی داری
ا.ت:کجا
کوک:حالا یه جایی
ا.ت:اوکی
داشتیم تو خیابان های فرانسه قدم میزدیم و دنبال تجهیزات جشن بودیم دست هم رو گرفته بودیم هر کی ما رو میدید فکر می کرد با زوج ایم و همه به جونگ کوک احترام میزاشتن
۳۰ دقیقه بعد
همه وسایل رو گرفته بودیم فقط باید میرفتیم به مغازه خون فروشی داشتیم بر میگشتیم به سمت گاری که یهو صحنه هایی رو به یاد آوردم سرم خیلی درد می کرد دقیقا مثل همون زمانی که تو کره بودم شده بودم سرم خیلی درد میکرد و سرگیجه داشتم بخاطر همین وایسادم
کوک:ا.ت چرا وایسادی
ا.ت:......
کوک:ا.ت(برگشت )
کوک:اوه ا.ت حالت خوبه
ا.ت:نه(بیحال)
کوک:می خوای بریم قصر
ا.ت:اره
کوک:باشه می تونی راه بری
ا.ت:فکر نکنم اییییییی
ویو ا.ت
اینقدر سرم درد میکرد رو زمین نشستم و سرم رو گرفته و از سر درد گریه میکردم و جیغ میزدم هیچ صدایی حس نمی کردم فقط میدیدم که جونگ کوک صدام میزنه و نگران شده بعد از چند دقیقه سر دردم بهتر نشد بلکه بدتر هم شد برای همین گریه های منم شدید تر شد داشتم گریه میکردم که تو یه بغل گرمی فرو رفتم
۵ دقیقه بعد
هنوز تو بغل کوک بودم و دیگه سردرد نداشتم ولی انقدر حس بیحالی داشتم که دیگه هیچی حس نکردم و سیاهی.....
ادامه دارد....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما
۱۰.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.