پارت ۱۳۸

مرد چند لحظه زیر لوله‌ی کلت خیره موند، نفسش تند شده بود. بعد دست‌هاشو آروم بالا برد و به نشونه‌ی تسلیم تکون داد. ولی ناگهان لبخند هیزی روی صورتش نشست. خیلی آهسته، انگشتشو گذاشت روی دست ات و همون‌طور که لوله‌ی کلت روی پیشونیش بود، دست ات رو کمی حرکت داد.

چشم‌های ات تنگ شد، اخمش عمیق‌تر شد، اما هنوز اسلحه رو محکم گرفته بود.

جونگ‌کوک که از پشت صحنه رو می‌دید، لبخند سرد و ترسناکی زد. صدای گرفته و تهدیدآمیزش تو اتاق پیچید:
– «هی… به من نگاه کن.»

مرد لحظه‌ای با تمسخر به ات زل زده بود، ولی بعد سرشو برگردوند سمت جونگ‌کوک. درست همون لحظه، جونگ‌کوک با تمام قدرت مشتشو کوبید تو فک مرد. صدای ضربه مثل رعد پیچید.

مرد به عقب پرت شد، اما جونگ‌کوک ول‌کن نبود. یکی پشت سر هم، مشت بعد مشت. صدای برخورد مشت‌ها با استخون و ناله‌ی خفه‌ی مرد پر شد تو اتاق. هر بار که مرد سعی می‌کرد دفاع کنه، جونگ‌کوک ضربه‌ی سنگین‌تری حواله‌اش می‌کرد.

چند لحظه بعد، صورت مرد خون‌آلود شده بود، نفسش بریده‌بریده، و بالاخره بیهوش روی زمین افتاد.

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید، دستاشو از هم باز کرد و با نگاه یخی به دوتا از افرادش که پشت در بودن گفت:
– «ببریدش. زندونیش کنید.»

آدم‌هاش سریع جلو اومدن، مرد رو کشون‌کِشون از زمین بلند کردن و از اتاق بیرون بردن. صدای بسته شدن در، سکوتی سنگین برگردوند.

جونگ‌کوک همون‌جا وایستاد، چند ثانیه دستاشو تکون داد تا خون از بند انگشتاش پاک بشه، بعد برگشت سمت ات. نگاهش کوتاه روی ات نشست، کمی نرم‌تر شد. با صدای آروم گفت:
– «به تهیونگ گفتم بیاد دنبالت… ببرتت خونه، پیش جونگ‌سو.»

ات هنوز کلت رو پایین نگه داشته بود. نفسش منظم بود، انگار هیچ‌چیز تکونش نداده. فقط سرد و کوتاه گفت:
– «اوکی.»
دیدگاه ها (۲)

پارت ۱۳۹

سلام به خوشگل های خودممم

پارت ۱۳۷

پارت ۱۳۶

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

وقتی تو بلدم بودی پارت سوم ناگهان سر ات سنگین شد، نگاهش خالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط