ادامه پارت ۸/آخر
ادامه پارت ۸/آخر
اسلاید ۲ ته مو
اسلاید ۳ رونا(ببخشید یادم رفته بود بزارم)
افتادن زمین..جونگکوک جلوی در بیمارستان با پلیسا بود...دیدن این صحنه..که ات..کسی که عاشقش بود اینطوری افتاد..وحشتناک بود..از خودش متنفر شد که دیر رسیده...سریع به سمتشون دوید..
سر جیمین به خاطر دست ات ضربه ندیده بود..اما ات سرش شکسته بود..دکترا سریع اومدن و بردنشون
به سختی نفس میکشید...《آگه فقط کمی زودتر میرسیدی اینجوری نمیشد》
این فکر داشت مغزشو میخورد و اون هیج سپر دفاعیای در مقابلش نداشت..
*ساعت ۲:۳۰ صبح
همسرش خواب بود..هنوز اما اون بیدار.. منتظر تموم شدن عمل جیمین و ات بود..
بغض کرده بود ولی به قدری عصبی بود که حتی نمیتونست گریه کنه..
درد داشت...تو قبلش ددد بدی رو احساس میکرد.. انگار که خالی شده..دیگه هیچی اون تو حس نمیکرد..
بالاخره دکتر بیرون اومد.. :شما همراهید؟
کو:بله..عمل چیشد؟
دکتر:نگران نباشید..حال هردو خوبه..ولی..
کوکی:ولی چی؟(نفسش رو حبس کرده بود)
دکتر:بچشون...متاسفانه سقط شده
کوک:ب..ب..بچه؟
دکتر:بله..خبر نداشتید؟
یاد حرف ات افتاد...
*فلش بک به وقتی پیش رونا بودن
کوکی:خب جیمین..تو کی دست به کار میشی؟
چیم:خانم فعلا اجازه ندادن😂😅
ات:ای بابا..بس کنید دیگه..
رونا:آره.. اونی قشنگم راست میگه...تمومش کنید..ات تو هم هرچقدر دلت خواست اجازه نده
چیم:یااا اینجوری بهش نگو
ات:چشمممم..ولی وقتی رونا از بیمارستان مرخص شد یه سوپرایز واستون دارم..!
رونا:پس منتظر میمونیم اونی😁
*پایان فلش بک
با خودش فک کرد..:پس اینو میخواست بگه
از کلافگی دستی توی موهاش کشید..
کوک:کی بهوش میان!؟
دکتر:نمیدونم..
کوکی:خسته نباشید..
دکتر:مچکرم..
*فردا
جفتشون بهوش اومدن..تو یه اتاق بودن..جونگ کوک پیششون بود..
کوک:نمیخواید چیزی بگید؟
کار اون پسره ته مو بود نه؟
با اومدن اسمش اشک ات هم جاری شد
چیم:ات چرا گریه میکنی؟درد داری؟
به نشانه منفی سر تکون داد..و کم کم لب زد:اون..هقق اون همه رو کشته هقق!
جونگکوک شوکه شد..:م..م..منظورت چیه؟
ات:اره(بلند)
هققققق سوک هون هققق لیا هقققق و همینطور تو...هققق اون بود که باهمه تصادف کرد د فرار کرد هقق
جیمین هیچی از حرافشون نمیفهمید...ولی یه چیزی رو یادش یود..وقتی که تهیونگ به ات گفت:عشقتو کشتم..
ادامه در کامنت
اسلاید ۲ ته مو
اسلاید ۳ رونا(ببخشید یادم رفته بود بزارم)
افتادن زمین..جونگکوک جلوی در بیمارستان با پلیسا بود...دیدن این صحنه..که ات..کسی که عاشقش بود اینطوری افتاد..وحشتناک بود..از خودش متنفر شد که دیر رسیده...سریع به سمتشون دوید..
سر جیمین به خاطر دست ات ضربه ندیده بود..اما ات سرش شکسته بود..دکترا سریع اومدن و بردنشون
به سختی نفس میکشید...《آگه فقط کمی زودتر میرسیدی اینجوری نمیشد》
این فکر داشت مغزشو میخورد و اون هیج سپر دفاعیای در مقابلش نداشت..
*ساعت ۲:۳۰ صبح
همسرش خواب بود..هنوز اما اون بیدار.. منتظر تموم شدن عمل جیمین و ات بود..
بغض کرده بود ولی به قدری عصبی بود که حتی نمیتونست گریه کنه..
درد داشت...تو قبلش ددد بدی رو احساس میکرد.. انگار که خالی شده..دیگه هیچی اون تو حس نمیکرد..
بالاخره دکتر بیرون اومد.. :شما همراهید؟
کو:بله..عمل چیشد؟
دکتر:نگران نباشید..حال هردو خوبه..ولی..
کوکی:ولی چی؟(نفسش رو حبس کرده بود)
دکتر:بچشون...متاسفانه سقط شده
کوک:ب..ب..بچه؟
دکتر:بله..خبر نداشتید؟
یاد حرف ات افتاد...
*فلش بک به وقتی پیش رونا بودن
کوکی:خب جیمین..تو کی دست به کار میشی؟
چیم:خانم فعلا اجازه ندادن😂😅
ات:ای بابا..بس کنید دیگه..
رونا:آره.. اونی قشنگم راست میگه...تمومش کنید..ات تو هم هرچقدر دلت خواست اجازه نده
چیم:یااا اینجوری بهش نگو
ات:چشمممم..ولی وقتی رونا از بیمارستان مرخص شد یه سوپرایز واستون دارم..!
رونا:پس منتظر میمونیم اونی😁
*پایان فلش بک
با خودش فک کرد..:پس اینو میخواست بگه
از کلافگی دستی توی موهاش کشید..
کوک:کی بهوش میان!؟
دکتر:نمیدونم..
کوکی:خسته نباشید..
دکتر:مچکرم..
*فردا
جفتشون بهوش اومدن..تو یه اتاق بودن..جونگ کوک پیششون بود..
کوک:نمیخواید چیزی بگید؟
کار اون پسره ته مو بود نه؟
با اومدن اسمش اشک ات هم جاری شد
چیم:ات چرا گریه میکنی؟درد داری؟
به نشانه منفی سر تکون داد..و کم کم لب زد:اون..هقق اون همه رو کشته هقق!
جونگکوک شوکه شد..:م..م..منظورت چیه؟
ات:اره(بلند)
هققققق سوک هون هققق لیا هقققق و همینطور تو...هققق اون بود که باهمه تصادف کرد د فرار کرد هقق
جیمین هیچی از حرافشون نمیفهمید...ولی یه چیزی رو یادش یود..وقتی که تهیونگ به ات گفت:عشقتو کشتم..
ادامه در کامنت
۴.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.