قدرت به دست کیست به دستان حیدر است
قدرت به دست کیست به دستان حیدر است
او شاه عشق و شاه شفیعان محشر است
همپای جبرئیل سفر میکند به عرش
آنکس که خاک پای غلامان قنبر است
بوسه بزن به بین دو ابروی مادرت
چون عشق او ز پاکی دامان مادر است
منکه به گرد پای غبارش نمیرسم
گرد و غبار راه علی مالک اشتر است
.
حیدر اگر کمی بکند بر دلم نگاه
دیگر نمیکشم ز ته قلب خویش آه
.
عرش از هوای پاک نجف میکشد نفس
دنیا بدون عشق تو مانند یک قفس
غیر از نبی خاتم و زهرا که کفو توست
دیگر نمی رسد به مقام تو هیچ کس
لعنت به منکران ولایت که چند سال
رفتند در دو دیده ی تو مثل خار و خس
مغزی درون جمجمه ی دشمن تو نیست
حتی به قدر پهنه ی یک دانه ی عدس
.
یک استخوان میان گلوی تو مانده است
مهدی فقط به پای وضوی تو مانده است
.
باید برای عشق تو سرها دهیم ما
سرهای پاک سینه سپرها دهیم ما
مادر ، پدر ، کنیز و پسرها دهیم ما
جانها به پای ذکر سحرها دهیم ما
جوهر بده به جوهره خشک ذهن ها
شاید قلم شویم و اثرها دهیم ما
باید که خون به پای تو و مکتب تو ریخت
شاید بصیرتی به بصرها دهیم ما
.
ظلمی که کرده اند به تو فوق باور است
زهرا ز داغ عشق تو در خون شناور است
.
بانوی خانه ، شوهر تو بی پناه شد
در بین شهر منزلت من تباه شد
دیدم میان خانه لبت غرق آه شد
دیدم مغیره مرتکب آن گناه شد
آن چهره ای که مثل شقایق لطیف بود
دیدم کبود و سرخ و سپید و سیاه شد
شیر خدا و شاه عرب کوچه گرد شد
روباه پیر بیشه نجنگید و شاه شد
.
یا ایهاالعزیز عزیزم ز دست رفت
اسما بیا بیا که مریضم ز دست رفت
.
.
شاعر : جعفر ابوالفتحی
او شاه عشق و شاه شفیعان محشر است
همپای جبرئیل سفر میکند به عرش
آنکس که خاک پای غلامان قنبر است
بوسه بزن به بین دو ابروی مادرت
چون عشق او ز پاکی دامان مادر است
منکه به گرد پای غبارش نمیرسم
گرد و غبار راه علی مالک اشتر است
.
حیدر اگر کمی بکند بر دلم نگاه
دیگر نمیکشم ز ته قلب خویش آه
.
عرش از هوای پاک نجف میکشد نفس
دنیا بدون عشق تو مانند یک قفس
غیر از نبی خاتم و زهرا که کفو توست
دیگر نمی رسد به مقام تو هیچ کس
لعنت به منکران ولایت که چند سال
رفتند در دو دیده ی تو مثل خار و خس
مغزی درون جمجمه ی دشمن تو نیست
حتی به قدر پهنه ی یک دانه ی عدس
.
یک استخوان میان گلوی تو مانده است
مهدی فقط به پای وضوی تو مانده است
.
باید برای عشق تو سرها دهیم ما
سرهای پاک سینه سپرها دهیم ما
مادر ، پدر ، کنیز و پسرها دهیم ما
جانها به پای ذکر سحرها دهیم ما
جوهر بده به جوهره خشک ذهن ها
شاید قلم شویم و اثرها دهیم ما
باید که خون به پای تو و مکتب تو ریخت
شاید بصیرتی به بصرها دهیم ما
.
ظلمی که کرده اند به تو فوق باور است
زهرا ز داغ عشق تو در خون شناور است
.
بانوی خانه ، شوهر تو بی پناه شد
در بین شهر منزلت من تباه شد
دیدم میان خانه لبت غرق آه شد
دیدم مغیره مرتکب آن گناه شد
آن چهره ای که مثل شقایق لطیف بود
دیدم کبود و سرخ و سپید و سیاه شد
شیر خدا و شاه عرب کوچه گرد شد
روباه پیر بیشه نجنگید و شاه شد
.
یا ایهاالعزیز عزیزم ز دست رفت
اسما بیا بیا که مریضم ز دست رفت
.
.
شاعر : جعفر ابوالفتحی
۸.۱k
۰۴ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.